قدیم ها
گفتی غزل بگو! غزلم شور و حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد، خیال مرد ..
- ۰ نظر
- ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۴۹
گفتی غزل بگو! غزلم شور و حال مرد
بعد از تو حس شعر فنا شد، خیال مرد ..
با فاطمه قرار گذاشتیم حالا که این زندگی انقدر سخت و طاقت فرساست، حداقل برویم بهشت که آن دنیا هر چقدر خواستیم چیز های خوشمزه بخوریم و بدون ترس از امتحان روانسنجی بخوابیم و مجبور نباشیم تکالیف تربیتی را تا جمعه برای استاد ایمیل کنیم.
«درخت خشکم و کابوس شعله می بینم؛ به آب می نگرم ... از خودم گریزانم!» الان این بیت به چشمم خورد. یاد یکی از نوشته های سال پیشم افتادم: «من رسما دیگر آن آدم سابق نبودم. هیچ فکر می کردی؟ هیچ فکر می کردم؟ نه. من کویری خشک و بی باران که آفتاب آنقدر تند در آن تابیده که جای جایم آتش است. چه کسی تب این خورشید را تند کرده؟ هیچ فکر می کردی؟ تو!»
اما کاش ذره ای به چیزی که درباره ی امید برای پیج نشانی نوشتم باور داشتم. کاش ذره ای ..
از علائم کرونا، فقط معده درد، کمالگرایی و اهمال کاری تحصیلی اش را دارم.
من اما، دنیای درونم را نمی توانم با هرکسی به اشتراک بگذارم و این همزمان خوب است و بد است.
بله،بعد اینکه امروز جواب تست های مان آمد، میتوانم پیش بینی کنم خاطرات کرونا مثبت شدن بعضی از اعضای خانواده ما ، مثل خاطرات پسر هاست از سربازی. تمامی ندارد :)
من اوایل ورود به دانشگاه، تقریبا مطمئن بودم که کار درمان و مشاوره نخواهم کرد. فکر می کردم یا شناختی خواهم خواند یا صنعتی سازمانی. اما الان تقریبا مطمئنم که نه شناختی می خواهم نه صنعتی سازمانی! این چنین انسان ها کوچک اند و بی ثبات. خودم رو عرض می کنم البته.