شعر ها و نثر ها
سه شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۰۱ ب.ظ
«درخت خشکم و کابوس شعله می بینم؛ به آب می نگرم ... از خودم گریزانم!» الان این بیت به چشمم خورد. یاد یکی از نوشته های سال پیشم افتادم: «من رسما دیگر آن آدم سابق نبودم. هیچ فکر می کردی؟ هیچ فکر می کردم؟ نه. من کویری خشک و بی باران که آفتاب آنقدر تند در آن تابیده که جای جایم آتش است. چه کسی تب این خورشید را تند کرده؟ هیچ فکر می کردی؟ تو!»
- ۹۹/۰۳/۲۷