پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۷۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

Vague

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۹:۴۹ ب.ظ

ابهام، ذاتا اضطراب زاست. من به مبهم ترین روزگارم نزدیک می شوم.

  • ۱ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۴۹
  • سایه

خوشه ی غم، توی دلم.

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۰۲ ب.ظ

کاش می خوابیدم، تو رو خواب می دیدم.

  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۰۲
  • سایه

892

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۴۳ ب.ظ

از آن دوره هایی ست که لوس شده ام و حتی می توانم از بچه جماعت هم حرف به دل بگیرم. در صورتی که حرف بچه ها را باید از این گوش بشنوی و از گوش دیگر به در کنی.

  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۴۳
  • سایه

گذری در کانتکت های وی.

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۱۳ ب.ظ

اگر شماره شما در گوشی من سیو است، یعنی یا شما خیلی برای من عزیزید، یا مدام با شما در ارتباطم. مثلا من از زیرگروه های سال های پیشم دو نفر را سیو نگه داشتم. فقط چون دلی دوستشان داشتم. یا از بچه های کلاس، نرجس را سیو کردم. خانم صاد را هم.

  • ۲ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۴:۱۳
  • سایه

890

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۲۲ ب.ظ

حس می کنم دیگر روحم کشش نداشته باشد. البته قبل تر ها هم فکر می کردم نمی کشم. فکر می کردم دیگر در توان من نیست. منتها خدا روحم را گرفت و کشید و جا باز کرد. شاید این دفعه هم همینطور باشد.

  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۲۲
  • سایه

Ideal world

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۵۵ ق.ظ

اگر ناخن ها نمی شکستند، دنیا جای بهتری می شد. التماس تفکر.

  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۵۵
  • سایه

888

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۵۴ ق.ظ
دوست دارم یکبار دیگر در پست ۸۸۸ این واقعه زیبا را یادآوری کنم. فرض کنید سریال مورد علاقه یک نفر در درجه ی اول بروکلین و در درجه ی دوم نیو گرل باشد. بعد در حالی که دارید نیو گرل را می بینید، یک هو جیک پرالتا - از سریال بروکلین 99 - بپرد وسط و با جس سوار یک ماشین شوند و دو داستان موازی هم را پیش ببرند. آنجا شما جان به جان آفرین تسلیم می کنید چون دو سریال مورد علاقه شما با هم یک crossover داشته اند. فبای آلاء ربکما تکذبان؟
*Crossover وقتی ست که دو سریال مثلا در یک قسمت با هم تلاقی پیدا می کنند و یک داستان مشترک یا موازی با هم را پیش می برند.
  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۵۴
  • سایه

هوا جوری سرد شده که با احتساب مانتو، ۶ لایه لباسی که پوشیدم پاسخگو نیست و باید فکر دیگری بکنم. سردی هوا از ناجوانمردانه بودن گذشته و به حالت وحشیانه نزدیک می شود.

وقت این نیست که زمستان تمام شود تا از حساسیت در فصل بهار بمیریم و در گرمای تابستان تلف شویم؟

  • ۱ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۴۸
  • سایه

چون که دکمه ها باید سمت چپ باشند!

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۴۶ ق.ظ

یکی از لباس هایی که به مت کوچک شده و دیگر اندازه اش نمی شود را کش رفته ام. یک پیراهن چهارخانه زیبا. و هر دفعه هنگام پوشیدنش از خودم میپرسم: مرد ها چطور به راحتی دکمه هایشان از راست به چپ می بندند؟ چطور؟ واقعا چطور؟

  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۴۶
  • سایه

چای یا چایی. مسئله این است.

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۰۸:۴۳ ق.ظ

در این سه سالی که اینجا کار کردم، فقط یک کار است که همیشه فراموش کردم انجام دهم. دم کردن چایی در ساختمان پیش! در اینکه در شرح وظایف یک پشتیبان تحصیلی، «دم کردن چایی» جا نمیگیرد، شکی نیست ولی خب از آن جایی که اینجا خانه ی دوم بچه هاست، مسئول هر روز معمولا مسئولیت چایی را نیز بر عهده می گیرد. یکی از دلایلی که معمولا یادم می رود این است که سالی که خودم پیش دانشگاهی بودم، همیشه یکی از بچه ها می رفت و چایی را دم می کرد. هیچ وقت به هیچ پشتیبانی نگفتیم که عه! فلانی! پس چایی کو! البته این بچه ها هم نمی گویند ولی گاهی می آیند دم دفتر نالان و خیزان که: چایی نداریم؟ :(((

 اگر کسی از پشتیبان ها مدرسه نباشد خود خانم آل می آید و فرمان را به دست می گیرد. در هر صورت، فکر نمی کنم متنبه شده باشم. باز هم فراموش خواهم کرد. شاید از قصد. حتی اگر به قیمت «خانم سایه چایی دم نکردی هنوز؟!» باشد.

  • ۱ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۸:۴۳
  • سایه