A liiiiiitle
گفت: «دلت برایش تنگ می شود؟» و من را بین برزخی گذاشت که دوست داشتم بگویم نه اصلا، ولی حقیقت این بود که : بله یکم!
- ۱ نظر
- ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۴۱
گفت: «دلت برایش تنگ می شود؟» و من را بین برزخی گذاشت که دوست داشتم بگویم نه اصلا، ولی حقیقت این بود که : بله یکم!
امروز در حین خانه تکانی، پرونده تحصیلی سال های راهنمایی و دبیرستانم را دیدم. سال اول دبیرستان از ما یک تست گرفتند و نمراتمان را هم محاسبه کردند و در آخر یک اولویت ۵-۶ تایی از انتخاب رشته ها به ما تحویل دادند. الان آن برگه را نگاه کردم، نمره ی نهایی «علوم انسانی» و نمره «ریاضی و فیزیک» من دقیقا عین هم شده بود :} هر دو بالاترین نمره در بین رشته های دیگر و هر دو ۴۰ بود.
دوست دارم یک دور به من نشان می دادند که اگر می رفتم ریاضی، کجا بودم، رتبه ام چه می شد، چه می خواندم و چه کار می کردم!
این یک هفته، به اندازه ی یک ماه نه، ولی اندازه ی ۲-۳ هفته گذشت!
اگر ژلوفن نبود، حکما من پیش تر از اینها نابود شده بودم.
*من در طول یکسال فقط یک بسته ۱۲ تایی ژلوفن استفاده می کنم. برای هر تقّی که به توقی می خورَد، ژلوفن نخورید بزرگواران.
Writing challenge: Day 20: your celebrity crush
آمدم اینستاگرامم را پاک کنم، آقای برادر فرمودند : «نت، علف خرس نیست که هی اینستاگرام پاک کنی و بعد بریزی. تو الان مثل یک معتادی می مانی که موادش را کشیده و بی قرار نیست. فردا که بی قرار شدی ، بهت میگم!»
جدی خرم آن لحظه که اینستاگرام پاک شود و دیگر ریخته نشود :))
داشتیم با برادرم یک بحث جدی می کردیم. تقریبا ۱:۳۰ حرف زدیم. وسط صحبت هایش یک جا گفت: «ناراحت نشیا، ولی من از بچگیم هم می دونستم تو یک روز بالاخره ازدواج می کنی و میری و رابطه من و تو میشه مثل رابطه ی بابا و عمه که به سلام و احوال پرسی های معمولی و دیدن توی مناسبت ها خلاصه میشه.» گفتم : «نه بابا ناراحت نمی شم!» ولی شدم.
اول از همه گفتم بالاخره پسر است و احساسات عمیق دخترانه را از او انتظار ندارم. دوم در کمال بغض و ناراحتی، می دانم تا حدی راست است. فاصله جدایی می اندازد. فرقی هم نمی کند ازدواج، مهاجرت، حتی عوض شدن مکان تحصیل، عوض شدن خانه. دلم نمی خواهد رابطه ی بینمان تغییر کند ولی روزی این اتفاق خواهد افتاد. کمی بغض کردم چون فعلا «اشکم دم مشکم» است و کاریش نمی توانم بکنم. بعد به این فکر کردم که از تمام این لحظات استفاده می کنم. نمی گذارم تبدیل به حسرت شود. من از تمام لحظات کنار خانواده ام بودن استفاده می کنم چون بالاخره چیزی ما را از هم جدا می کند. نهایتا مرگ! چون خدا همه ی ما را تنها آفریده. بالاخره روزی می فهمیم که کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام ..