۱۲۸۸
- ۰ نظر
- ۰۷ تیر ۰۰ ، ۲۰:۵۶
او «من» را دوست نداشت، از تصویری که در ذهنش ساخته بود خوشش
می آمد.
پرسیدی: «چه خواهد کرد با ما عشق؟» گفتم نمی دانم میخواهی اسم احساست را چه بگذاری، عشق، دوست داشتن، رفاقت، محبت، توجه، هر چه که اسمش را می گذاری فرقی نمی کند؛ اگر به جای آرامش برایت اضطراب در پی دارد، آن حس به درد لای جرز دیوار می خورد. بیندازش دور! اینها را از سر تجربه نمی گویم چون تجربه ای ندارم ولی اگر کسی را دوست داری، آن دوست داشتن باید مظهر آرامش باشد، نه دلشوره و تشویش و نگرانی! حالا فهمیدی چه خواهد کرد با ما عشق؟ تازه پرسیدی و نخندیدم! برو حال کن!
چه خواهد کرد با ما عشق، پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را ..
*فاضل نظری.
مدتی بود و هست که از ساعت خوابیدنم می نالم. یک برنامه خواب به شدت آشفته که روی هیچ نظم و ترتیبی نیست. امروز خانم صاد بعد از دو سه هفته که مرا دید پرسید: «ساعت خوابت درست شد؟» گفتم: «نه! دست خودم نیست!» خندید و گفت :«خب تو دلت یه خبریه دختر! اضطراب می تونه باعث همه ی این بی نظمی ها باشه!»
کمی فکر کردم و با خنده تایید کردم. نکته ای نبود که به تازگی به آن پی برده باشم، همه چیز برای خودم واضح و شفاف بود.
نوشتن اینها برای من مساوی ست با نشان دادن آسیب پذیر بودنم - به این معنا که همه ما انسان ها آسیب پذیریم - به خوانندگانی که اکثرا نمیشناسم. ولی این تصمیم من است که از احوالات درونی ام بنویسم. این چند روز خیلی آمدم، این صفحه سفید را باز کردم و حتی نوشتم ولی وسط های راه پاک کردم. شاید ۷-۸ پست را اینطوری پاک کردم. امروز تصمیم گرفتم از جلد سانسورچیِ کلمات بیرون بیایم و هر چه شد را منتشر کنم. so here we go.
هر کسی در آسمان با یک ستاره دلخوش است،
عیب من این بود شاید، ماه را میخواستم ..
«ببین این زخمای کهنه
چه امیدی بهم داده ..»
به سودای تو مشغولم ولی ز غوغای جهان فارغ نیستم! می بینی چه گیری افتادم؟