روح لاعلاج
پنجشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۰۸ ق.ظ
راستش الان اصلا وقت مناسبی برای پست گذاشتن نیست. دیر وقت است و من فردا خیلی کار دارم. البته چندباری هم آمدم این وسط مسط ها بنویسم، صفحه را هم باز کردم ولی کلمات لج کرده بودند. بیخیال شدم. هر چیزی که می خواستم بنویسم درباره ی ضمیری به نام "تو" بود ولی از وبلاگ هایی که کل پست هایشان را عاشقانه ها و استعاره ها پر کرده اند خوشم نمی آید. اینجا هم کم کم داشت به همچون جایی تبدیل می شد فلذا شمشیر را غلاف کردم. البته غلاف کردن شمشیر باعث می شود کمتر حرفی برای گفتن داشته باشم. مثلا صفحه را یاز کردم که بنویسم :"روزی یک جای این تهران شلوغ بهم بر می خوریم، روزی که فکرش را هم نمی کنیم" ولی پاک کردم. آمدم بنویسم: "به باد گرم تابستانی که بین موهایت چرخ می زند و رد می شود، حسودی ام می شود. به اشعه های خورشید که به پیراهن اتوشده ات می خورد هم حسودی می کنم. وقتش نیست در بیویت بنویسی "و من شر حاسد اذا حسد؟🧿" ولی پاک کردم. آمدم بنویسم که حقیقتا چند وقت است اینطور بیخیال منطق شده ام و احساسات را آورده ام سر کار؟ ولی ننوشتم. چون اینها مهم نیست عزیز من. ولی دو امتحان فردای من مهم است. کلاس ساعت 3 و کارگاه ساعت 4 من مهم است. برنامه ریزی و هماهنگی کار های سال بعد مهم است. تو در رده بندی قلب و ذهن من در مقایسه با کار های این چند وقتم در رده های آخر قرار می گیری. البته برای تو که خیلی فرقی نمی کند. تو روحت از احساسات من خبر ندارد، ولی خب روح من چند وقتی ست بخاطر جنابعالی مریض شده، چند روزی پیش هم بردمش دکتر که معاینه اش کند ببیند کاری می توان برایش کرد؟ ببیند می تواند احساساتش را در نطفه خفه کرد؟ ولی متاسفانه دکتر در حالی که داشت عینکش را بر می داشت گفت: "فقط براش دعا کنید ... کاری از دست ما بر نمیاد ..."
- ۰۰/۰۴/۰۳
پسرا اینطور موقعها یه نصیحت خیلی مشهور به هم میکنن، لامذهب عجیب جوابه!
نمیدونم چرا بین شما دخترا هنوز جا نیافتاده.