گره
در انزوای نداری، امید بر چه ببندم
زمین بی ثمرم را؟ دعای بی اثرم را؟
- ۰ نظر
- ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۱۸
در انزوای نداری، امید بر چه ببندم
زمین بی ثمرم را؟ دعای بی اثرم را؟
چند وقتی است به خاطر حرف استاد زبانم، رهایی از حس های متفاوتی که بر من هجوم می آورند و اصرار دانش آموز هایم، دارم فرندز می بینم. و بعد از دیدن ۵ فصل از آن، تنها می توانم بگویم مردم دنیا! فرندز بی مزه تر از آن است که می پندارید.و احتمالا تمام ۸ فصل، درباره ی ریلیشنشیپ هاست، چیزی که نشان می دهد چقدر سوزن آبسشنمان روی روابط گیر کرده است.
حالا دیگر به چه کسی بگویم نه، من تا ب حال فرندز ندیدم ؟
من مدت هاست دیگر از کسی که هستم خجالت نمی کشم. من دیگر وقتی می پرسد: «اگر امتحان مهمت را گند زده باشی و در راه باران شدید گرفته باشد و خیس شده باشی و دیر خانه برسی و همسر فرضی ات لوبیا پلویی که خیلی دوستش داشتی را سوزانده باشد و هیچ چیز دیگری در خانه نباشد که بخورید؛ چه می کنی؟» خجالت نمی کشم و می گویم : «گریه می کنم.»
آه گلاسر! چه میگویی مرد! من «نا امیدی» را انتخاب کرده ام؟ شاید تو تا به حال در برزخ های آدم ها نبودی.
حقیقتا خواندن نوشته های طولانی این وبلاگ، عذابی ست سخت و جانکاه. گاه در لحظاتی سخت دستانم روی کیبورد رها می شوند و متاسفانه مهارشان سخت است. وگرنه ما در زندگی عادی هم انقدر طولانی نیستیم که متن هایمان اینجا همان دارک ساید مغز من است که ادای فاخر ها را در می آورد. وگرنه، من جزو سردمداران مبارزه با متن های طولانی ناله در فراق یار در بلاگم.