پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال ۱۰ سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

گره

پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۱۸ ب.ظ

در انزوای نداری، امید بر چه ببندم

زمین بی ثمرم را؟ دعای بی اثرم را؟

  • ۰ نظر
  • ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۱۸
  • سایه

نفحات

پنجشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۳۹ ب.ظ
بعضی آدم ها می آیند چند روزی رد بشوند و بروند. قصد ماندن ندارند اما در همان چند روز هم خیر می آورند و برکت. یعنی این را میخواهم بگویم که نسیم گذرایی هم اگر می شوید برای چند ثانیه، چند لحظه و بعد عبور خواهید کرد، نسیم خنک بهاری باشید به همراه بوی خاک خیس خورده و باران. نه سوز و سرمای خشک زمستان. یا گرمای سوزان بیابان.
  • ۰ نظر
  • ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۳۹
  • سایه

د.و.س.ت.ا.ن

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۵ ب.ظ

چند وقتی است به خاطر حرف استاد زبانم، رهایی از حس های متفاوتی که بر من هجوم می آورند و اصرار دانش آموز هایم، دارم فرندز می بینم. و بعد از دیدن ۵ فصل از آن، تنها می توانم بگویم مردم دنیا! فرندز بی مزه تر از آن است که می پندارید.و احتمالا تمام ۸ فصل، درباره ی ریلیشن‌شیپ هاست، چیزی که نشان می دهد چقدر سوزن آبسشن‌مان روی روابط گیر کرده است.

حالا دیگر به چه کسی بگویم نه، من تا ب حال فرندز ندیدم ؟

  • ۰ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۵
  • سایه

با لحنی دیگر

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۳۳ ب.ظ
خنده های تو مرا باز از این فاصله کشت.
  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۳
  • سایه

آپشن

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۲۸ ب.ظ
اگر می توانستم برای مدتی محو می شدم. چند روزی شنل هری را قرض می گرفتم، دو پیتزا سفارش می دادم و می رفتم کنج اتاقم می نشستم. کسی مرا نمی دید، دنبالم نمی گشت، چند روز در میان این شلوغی های دنیا گم می شدم، به همین راحتی ... همین را میخواستی دیگر ؟ ...
  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۲۸
  • سایه

سلاح

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۱۳ ب.ظ

خنده های تو مرا باز ازین فاصله کشت‌.

  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۱۳
  • سایه

دردسر های صغیر

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۱۲ ب.ظ

من مدت هاست دیگر از کسی که هستم خجالت نمی کشم. من دیگر وقتی می پرسد: «اگر امتحان مهمت را گند زده باشی و در راه باران شدید گرفته باشد و خیس شده باشی و دیر خانه برسی و همسر فرضی ات لوبیا پلویی که خیلی دوستش داشتی را سوزانده باشد و هیچ چیز دیگری در خانه نباشد که بخورید؛ چه می کنی؟» خجالت نمی کشم و می گویم : «گریه می کنم.»

  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۱۲
  • سایه

انتخابات

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۰۵ ب.ظ

آه گلاسر! چه میگویی مرد! من «نا امیدی» را انتخاب کرده ام؟ شاید تو تا به حال در برزخ های آدم ها نبودی.

  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۰۵
  • سایه

شلیک

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۵۵ ب.ظ
من تفنگی شده ام
رو به نبودن هایت.
  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۵۵
  • سایه

لازم به ذکر

جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۱۴ ق.ظ

حقیقتا خواندن نوشته های طولانی این وبلاگ، عذابی ست سخت و جانکاه. گاه در لحظاتی سخت دستانم روی کیبورد رها می شوند و متاسفانه مهارشان سخت است. وگرنه ما در زندگی عادی هم انقدر طولانی نیستیم که متن هایمان اینجا همان دارک ساید مغز من است که ادای فاخر ها را در می آورد. وگرنه، من جزو سردمداران مبارزه با متن های طولانی ناله در فراق یار در بلاگم.

  • ۰ نظر
  • ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۱۴
  • سایه