Freakin perfectionism
- ۰ نظر
- ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۴۳
چند نوع وبلاگ هستند که به شدت از آنها دوری می کنم. وبلاگ هایی که بیشتر از ۱۰۰ دنبال کننده داشته باشند، وبلاگ هایی که اسم نویسنده شان «فلانی جووون» یا «بهمانی گلیییی» باشد، وبلاگ هایی که اول پست هایشان می نویسند : سلام دوستای گلم و وبلاگ هایی که نوشته هایشان پر از اموجی ست.
وبلاگ قبلیم حداقل یک تگ «فندقِ مامان» داشت. این یکسال چقدر برایش پراکنده نوشتم و ننوشتم. اما اصلا، نامه ها و نوشته ها کجای دنیا را می گیرند؟
هیچ وقت فکر نمی کردم آن همسرویسی انقلابی - آن موقع متضاد با من - روزی از نزدیک ترین آدم های زندگیم بشود. می دانم هر دو از آن جنس آدم هایی نیستیم که زود اظهار دلتنگی و محبت کنیم، ولی تمام کامنت هایت، دعاهایت و پیام هایت برای من نعمت است و ارزشمند. محبت هایم روانه به سویت :)
تو از موهبت های زندگی منی. همانی که فقط با تو می توانم به معنای واقعی بروم در جلد سایه ی برونگرا و حرف هایم را بزنم، مسخره بازی دراورم، در تابستان کل هیکلمان را با آب خیس کنم، وقت امتحان روانسنجی بعد ده دقیقه درس خواندن با تو، در کنار بخاری کوچک به خواب بروم، بخندم و فر خانه اش را آتش بزنم :)
پی.اس: بله من واقعا فر خانه اش را آتش زدم :)
ما کشتی صبر خود، در بحر غم افکندیم
تا آخر از این طوفان، هر تخته کجا افتد ..
خانم صاد از اتفاق پارسال پرسید. خودم را اینطور توصیف کردم: من، دختر کم تجربه ی کوچک ۱۹ ساله با حس های زیرپوستی دخترانه و پروانه های بی قرار در دلم.
چند روز پیش رفته بودم نیکروان. فهمیدم می توان یک روانشناس با F بالا (در ام بی تی آی) بود ولی کماکان کار درمان کرد. فهمیدم می توان گاهی از خودم برای مراجع بگویم و صمیمیت را بوجود آوردم. و یک چیز مهم دیگر، من به هیچ عنوان روانشناس شناختی صرف نخواهم شد! و شناختی نخواهم خواند. درست است که شاید با قسمت ریاضی خوان ِ مغزم هماهنگ باشد ولی نادیده گرفتن عواطف و احساسات؟ هرگز! هرگز!
در محیط سبز و قرمز نیک روان، چه ساعت هایی که نگذراندم.