پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

Freakin perfectionism

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۴۳ ب.ظ
یکبار دکتر کمن با خنده گفتند: با وجود کمال گرایی شما، خدا به داد بچه هایتان برسد. آن موقع من خندیدم و درست و کامل منظورشان را نفهمیدم. الان بیشتر می فهمم. پدر و مادر کمال‌گرا ... اوه!
  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۴۳
  • سایه

Taste of blogs

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۲۶ ب.ظ

چند نوع وبلاگ هستند که به شدت از آنها دوری می کنم. وبلاگ هایی که بیشتر از ۱۰۰ دنبال کننده داشته باشند، وبلاگ هایی که اسم نویسنده شان «فلانی جووون» یا «بهمانی گلیییی» باشد، وبلاگ هایی که اول پست هایشان می نویسند : سلام دوستای گلم و وبلاگ هایی که نوشته هایشان پر از اموجی ست.

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۲۶
  • سایه

کوچک من

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۵۹ ب.ظ

وبلاگ قبلیم حداقل یک تگ «فندقِ مامان» داشت. این یکسال چقدر برایش  پراکنده نوشتم و ننوشتم. اما اصلا، نامه ها و نوشته ها کجای دنیا را می گیرند؟

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۵۹
  • سایه

به رفیق روز های سخت ۲

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۴۳ ب.ظ

هیچ وقت فکر نمی کردم آن همسرویسی انقلابی - آن موقع متضاد با من - روزی از نزدیک ترین آدم های زندگیم بشود. می دانم هر دو از آن جنس آدم هایی نیستیم که زود اظهار دلتنگی و محبت کنیم، ولی تمام کامنت هایت، دعاهایت و پیام هایت برای من نعمت است و ارزشمند. محبت هایم روانه به سویت :)

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۴۳
  • سایه

به رفیق روز های سخت ۱

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۳۹ ب.ظ

تو از موهبت های زندگی منی. همانی که فقط با تو می توانم به معنای واقعی بروم در جلد سایه ی برونگرا و حرف هایم را بزنم، مسخره بازی دراورم،  در تابستان کل هیکلمان را با آب خیس کنم، وقت امتحان روان‌سنجی بعد ده دقیقه درس خواندن با تو، در کنار بخاری کوچک به خواب بروم، بخندم و فر خانه اش را آتش بزنم :)

 پی.اس: بله من واقعا فر خانه اش را آتش زدم :)

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۳۹
  • سایه

تکه‌تکه

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۳۲ ب.ظ

ما کشتی صبر خود، در بحر غم افکندیم

تا آخر از این طوفان، هر تخته کجا افتد ..

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۳۲
  • سایه

ایام

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۹ ب.ظ

خانم صاد از اتفاق پارسال پرسید. خودم را اینطور توصیف کردم: من، دختر کم تجربه ی کوچک ۱۹ ساله با حس های زیرپوستی دخترانه و پروانه های بی قرار در دلم.

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۹
  • سایه

پلاک ۳/۲

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۹ ب.ظ

چند روز پیش رفته بودم نیک‌روان. فهمیدم می توان یک روانشناس با F بالا (در ام بی تی آی) بود ولی کماکان کار درمان کرد. فهمیدم می توان گاهی از خودم برای مراجع بگویم و صمیمیت را بوجود آوردم. و یک چیز مهم دیگر، من به هیچ عنوان روانشناس شناختی صرف نخواهم شد! و شناختی نخواهم خواند. درست است که شاید با قسمت ریاضی خوان ِ مغزم هماهنگ باشد ولی نادیده گرفتن عواطف و احساسات؟ هرگز! هرگز!


در محیط سبز و قرمز نیک روان، چه ساعت هایی که نگذراندم.

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۹
  • سایه

Fade away

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۱۲ ب.ظ
I just need to fade into oblivion. Being removed from everybody's mind and from every memory I was involved in. Like what Hermione did to his parents... If I could, I would do the same to EVERY single person in my life.
  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۹ ، ۱۴:۱۲
  • سایه

نابرده رنج

سه شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۱۸ ب.ظ
دوست دارم کل زبان انگلیسی را در یک روز ببلعم. کل کاپلان و دی اس ام را هم لطفاً در یک لیوان آب فشرده کنید همه را یکجا وارد بدنم کنم.
  • ۰ نظر
  • ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۸
  • سایه