پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

Mute

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۳۴ ب.ظ
قلم خاموش من، دو حالت دارد. یا خیلی سرم شلوغ است و خسته ی جسمی ام و وقت نوشتن ندارم. یا  آنقدر در درون خودم فرو رفته ام که حتی دست کلمات هم به احوالات درونی ام نمی رسد.
  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۳۴
  • سایه

غیر منصفانه

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۱۸ ب.ظ

بخاطر کم خوابی امروز، قبل از ظهر چند ساعتی خوابیدم. و ترسناک ترین خواب ممکن را دیدم. ترسناک نه که فکر کنید یعنی زامبی و این ها یک هو از دل زمین بر می آیند و فلان، نه! ناخودآگاهم به طرز بی پرده ای خواسته ام را به رویم آورد. سناریو چید و گذاشت من در خواب لبخند بزنم و پر از شادی شوم. واقعا لبخند زده بودم. خدایا، این منصفانه نیست، واقعا به تو شکایت می برم ...

  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۸
  • سایه

وسوسه

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۶ ب.ظ

شیطان در گوشم زمزمه می کند: برو و این گیسوان بلند را کوتاه کن! خیلی کوتاه! و من سریع می گویم: پناه می برم به خدا از شر شیطان رانده شده!

  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۰۶
  • سایه

روزگاران دور

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ق.ظ
روزگاری زیر لب زمزمه می کردم: چه آرزوی محالی ست زیستن با تو، مرا همین بگذارند یک سخن با تو ... به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر ، به من بگو که برو در دهان شیر بمیر، بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف، ستاره ها را از آسمان بیار به زیر، تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند! هر آنچه خواهی از من بخواه، «صبر» مخواه ...
که صبر، راهِ درازی به مرگ پیوسته ست ...
  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۸
  • سایه

از رنجی که می بریم

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۲۷ ق.ظ

خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد. و اینگونه شد که من ۶ صبح خوابیدم و ۸ بیدار شدم. البته علاوه بر زهر فراق ، برنامه ریزی برای ۷ بچه هم بی تاثیر نبود.

  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۲۷
  • سایه

هر سخن جایی

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۳۹ ق.ظ

به این سادگی نیست. مثلا مخاطب «تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم ...» مشیری کیست که من خط به خط آن را حفظم؟ خودم هم نمی دانم! حالا که بحث این شعر شد، شجریان هیچ وقت نباید این شعر را می خواند. آن هم با وجود عوض کردن ترتیب بیت ها. این شعر را فقط باید در نیمه های شب وقتی آدم دلتنگ شد، آرام با خودش زمزمه کند. فقط همین.

  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۳۹
  • سایه

چنین شد

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۲۸ ق.ظ
من دیگر آن دختر مشتاق و کم تجربه نیستم، خب؟ این را که گفته بودم. اما بگذارید این را اضافه کنم. من دیگر در انتخاب هایم، فقط منطق را می بینم. بدون هر گونه حسی، بدون هر تپش اضافی در قلبم.
  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۲۸
  • سایه

Error404

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۱۶ ق.ظ
نشسته ام روی زمین، صفحه ی لپ تاپ رو به رویم داد می زند که پس چرا این جدول های خالی را برای آن بچه های فلک زده پر نمی کنی؟ موهایم ناله می کنند که یک ساعت تمام شد! برو و این مسخره بازی ماسک قبل حمام زدن به موهایت را بشور. قسمت ۱۸ منتالیست‌ ملتمسانه نگاه میکند و می گوید کی به سراغم می آیی؟ اتاقم می گوید نمی خواهی این لباس ها را از اینجا برداری؟ کتاب انگیزش و هیجان چشمکی می زند و هیچ نمی گوید. مقاله مطالعه موردی PTC روی یک نمونه SAD قهر می کند و می رود. من هیچ ری اکشنی ندارم. به هیچ کدامشان. من به راستی خسته ام.
  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۱۶
  • سایه

پُر

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۵۵ ق.ظ

خدایا، ما کوچک ها را اینطور سخت امتحان نکن. می بینی که همه چیز به مرز فرسایش رسیده است و همه خسته اند. ما کوچک ها ظرفیت این آزمایش ها را نداریم. نداریم خدای من، نداریم.

  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۵۵
  • سایه

دم دست

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۴۶ ق.ظ

کاش یک مشاور توجیبی داشتم. هر موقع لازمم میشد با یک حرکت از جیبم درش می آوردم و تمام.

  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۶
  • سایه