پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال ۱۰ سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

One simple fact

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۴۶ ب.ظ

You actually ruined my life.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۴۶
  • سایه

واگویه های نیمه شب

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۲۸ ق.ظ

همه خوابند و من، دو برنامه ریزی یک‌ماهه را تمام کرده ام، برای امتحاناتم برنامه ریختم، موهایم را بالای سرم جمع کرده و می خواهم بروم بالاخره قسمت هجدهم منتالیست‌ را ببینم. منتظرم ببینم دیگر زندگی چه در چنته دارد تا برایم رو کند و بدتر از همه، دیگر برای خودم هیچ دعایی نمی کنم. مرا بابت این پر حرفی های نیمه شب ببخشید، این نوشته ها و خطوط خیلی ارزش خواندن ندارند. بگذرید و عبور کنید.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۲۸
  • سایه

تو

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۲۰ ق.ظ

تنها کسی که می توانم بگویم مرجع ضمیر «تو» در «تو زیبا ترین آرزوی منی!» ست، فندق زیبایم است. وگرنه دو نفر هر چقدر هم هم دیگر را بخواهند، نمی توانند زیبا ترین آرزوی یکدیگر باشند، می توانند؟

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۲۰
  • سایه

آدم های اطراف

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۰۶ ب.ظ

کسی را در زندگیتان داشته باشید که حوصله خواندن متن های طولانی تان را داشته باشد. خواندن متن ها و پست های دو سه خطی را که همه بلدند :)


پی.اس: همان «برای کسی بمیر که برایت تب کند» ِ وبلاگ نویس ها.

  • ۰ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۶
  • سایه

خلاصه ای از یک عمر در دو مصرع ..

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ب.ظ

القصه پی شکست ما، بسته صفی

مرگ از طرفی و زندگی از طرفی ..

  • ۰ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۳۹
  • سایه

که چه بشود؟

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۲۴ ب.ظ

همه چیز بر می گردد به جواب یک سوال. «چرا؟»

چرا ارشد بگیرم؟ چرا باید کار کنکور کنم؟ چرا به فکر خارج از کشور رفتن باشم؟ چرا نباشم؟ چرا ۶۰۰ تومان بدهم و کلاس آیلتس بروم؟ چرا نروم؟ چرا کلاس های انجمن خوشنویسان را شروع کردم؟ چرا ول کردم؟ چرا با دولینگو آلمانی بخوانم؟ چرا سوزن آبسشن‌‌م روی استریت شدن گیر کند؟ چرا نکند؟ اصلا چرا دانشگاه آمده ام؟ چرا درس خواندم که رتبه بگیرم؟ اصلا چرا می نویسم؟ چرا اینستاگرام دارم؟ و هزاران هزار چرای دیگر. اگر جوابی برایشان داشته باشم، بسم الله اما اگر نه، انگیزه ای هم برای انجام کار ها نمی ماند. مخصوصا برای یک کمال گرا با باور غیرمنطقیِ نمی دانم چندم ِ "همه یا هیچ" ِ الیس.

  • ۰ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۲۴
  • سایه

چند خطی در باب وبلاگ خواندن

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۱ ب.ظ
خواندن احساسات عمیق دیگران، مثلا خواندن وبلاگشان، حقیقتا می تواند صمیمیت و شناختی بوجود آورد که شاید حتی صحبت رو در رو هم پاسخگوی آن نباشد! مثل حکایت دوستی های وبلاگی. یا مثلاً استارت دوستی من با اسماء از همینجا اصلا زده شد! یا مثلاً بعد گذر چند وقت از دوستی من و فاطمه، من آدرس وبلاگم را دادم و همه چیز صمیمی تر شد!
گفته بودم که میخواستم آدرسم را بگذارم بیوی اینستا؟ اما بعد پشیمان شدم. نمی دانم در آن محیط تهوع آور، چه کسانی گذرشان به اکانت من بیفتد. نمی دانم چه کسانی هستند و اصلا چه می خواهند و خب، همه که نمی توانند امانت دار مناطق امن آدم ها باشند، هوم؟
  • ۰ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۱
  • سایه

آنگاه ب ...

جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۵ ب.ظ
اگر معلم منطق بودم، هنگام تدریس قضایای شرطی متصل، مثال می زدم: هر چه کوی ات دور تر، دلتنگ تر، مشتاق تر ... پیدا کنید مقدم و تالی را.
  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۵
  • سایه

پشتیبان، بی پشتیبان

جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۳۵ ب.ظ
زندگی همین است. روز هایی برای مدرسه رفتن و کار کردن و پشتیبان بودن لحظه شماری می کردم و الان، یکی از چیز هایی که خیلی به آن نیاز دارم، فاصله گرفتن از مدرسه است. از کنکور و برنامه و دفتر دبیران. از تحلیل درصد ها و جواب دادن به سوال های درسی، از زنگ زدن به ۵ بچه و گزارش گرفتن از دو بچه ی دیگر. خانم آل در مورد نبودن سال بعدم هیچ ری اکشنی نشان نمی دهد و به راستی ترسناک است.
  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵
  • سایه

این بود زندگی.

جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۳ ب.ظ

چند دلیل برای زنده ماندن:

زبان انگلیسی

فاطمه

بستنی ایتالیایی آنور پل گیشا

گل [ به سراغ من اگر می آیی ای مهربان! دسته گل کوچکی بیاور! ]

وبلاگم - این منطقه امن بی طرف.

دانشکده ی درب و داغان کوچکمان

اسماء

زبان آلمانی - دولینگو خودش را با ایمیل های متعدد کشت.

کورس روان شناسی دانشگاه ییل - آن استاد کت شلواری در ویدیو ها، همانطور منتظر من است.

مافیا و اسپای فال - اگر دلِ خوشی بود.

اتاقم - همان آبی آسمانی.

بهار نارنج و محمد صادق کوچکم - بله دخترم را به تازگی بهارنارنج خطاب می کنم.

متین

ریاضیات

پدر ناشناس بهارنارنج و محمدصادقم. - همان آقای «هم‌سایه». در واقع من سایه و او هم-سایه !

نمک و جگر و نان تازه و ریحان

شیک توت فرنگی سوره ‌مهر

روانشناسی شخصیت - اگر رحیمی نژاد استاد آن نباشد.

بالینی / بالینی کودک و نوجوان دانشگاه علوم پزشکی ایران.

  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۰۳
  • سایه