پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال ۱۰ سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

..

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۳۷ ق.ظ

اما یک سوال خیلی جدی،

دچار و گرفتار به هرچه هستید، آیا فکرش را می کردید روزی اینگونه مبتلا شوید؟

  • ۰ نظر
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۳۷
  • سایه

زمزمه‌کنان

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۲۳ ق.ظ
من در حالی که ۲۲ ساعتی می شود که نخوابیده ام و لنزهایم هم ۲۱ ساعت مدام در چشمم کار کرده اند، در حالی که صبح یکساعت همگی نشستیم تا آزمایش خون بدهیم و من دوان دوان بعدش آمدم مدرسه، بازهم در حالی که برنامه های بچه ها مانده، و از قضا همین امروز قرعه ی پست گذاشتن  در پیج نشانی به نام من افتاده،
در همین حال و احوالات زیر لب زمزمه می کنم که: نخست دیر زمانی در او نگریستم، چندان که چون نظر از وی باز گرفتم، در پیرامون من همه چیزی به هیئت او در آمده بود، آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست ..
  • ۰ نظر
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۲۳
  • سایه

about time

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۹ ق.ظ
به بهانه ی پست وبلاگت.
اگر به گذشته بر می گشتم، خیلی دور نمی رفتم. همین یکی دو سال پیش. بعضی نکته ها را به خودم گوشزد می کردم. از تجربه هایم برای خود ۱۹-۱۸ ساله ام می گفتم، سوالات روانشناسی کنکور را خیلی غیر مستقیم به خودم لو می دادم تا تک رقمی شوم، از همان اول به خانم آل میگفتم فقط دوسال برایش کار می کنم، می آمدم دم در مدرسه ی تان و می گفتم سلام! من رفیق دو سال بعدت هستم! چرا زودتر دوستی مان را شروع نکنیم؟ (سوالات روانشناسی کنکور را به تو هم میگفتم)، و اردیبهشت ۹۸ به خودم هشدار می دادم که هیچ کسی ماندنی نیست! 
  • ۰ نظر
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۱۹
  • سایه

هوم

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۸ ق.ظ

در حال بستن کتاب انگیزش و هیجان: «علم نَبوَد غیرِ علم عاشقی ..»

  • ۰ نظر
  • ۲۶ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۸
  • سایه

عاشقانه های یک قضاوتی

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۰۳ ب.ظ

اگر یک فرد با J بالا در ام.بی.تی.آی بودم، قطعا اینطور عاشقانه می گفتم: «قرار بی زمان من، فقط تو هستی! شروع ناگهان من فقط تو هستی!»


پی.اس: بابت اینکه هی در حرف هایم از ام.بی.تی.آی استفاده می کنم، جامعه ی روانشناسی باید واقعا مرا ببخشند. از این به بعد فقط از نئو می گویم و می نویسم. قول.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۰۳
  • سایه

رویا

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۵۵ ب.ظ

خواهم که هر شبی،

تعبیر خواب های پریشان من شوی ...

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۵۵
  • سایه

Protection

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۵۱ ب.ظ

اگر به من بگویند بین یک زندگی پر تلاطم و عشقی به رنگ قرمز آتشین و بالا و پایین های بسیار و سختی ها و آسانی ها و یک زندگی آرام با یک دوست داشتن ملایم به رنگ صورتی ملیح انتخاب کن، من به قطع دومی را انتخاب می کنم. چرا؟ چون هیجان گریزم؟ نه! چون باید از خودم در این دنیا محافظت کنم!

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۵۱
  • سایه

؟

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۶ ب.ظ
با زندگی ات چه می کنی؟ هیچ می دانی؟
  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۶
  • سایه

روایت یک داستان تکراری: چی شد که اینطوری شد؟

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۰ ب.ظ

از وقتی آمدم علوم انسانی و یکهو از دنیای اعداد و معادلات و مثلثات، پرت شدم در جامعه شناسی و انواع ایسم ها و مکتب ها، یاد گرفته ام که انسان را، نمی توان در فرمول گذاشت و از او انتظار نتیجه ی یکسان داشت. نمی توان هیچ جمله ای را با «همه ی انسان ها» شروع کرد چون همیشه استثنایی هست. چند وقت پیش یکی از دوستان فیزیک خوانم، پیام داد و یک سوال روانشناسی پرسید. تا حدی که بلد بودم جوابش را دادم و کمی هم از رویکرد ها برایش گفتم. آخرش پرسید خب! کدام اپروچ درست است و کدام غلط؟ لبخند زدم و توضیح دادم که هیچ چیز مطلق درست و غلطی در علوم انسانی وجود ندارد. نمی شود آدم ها را صرفا از دیدگاه شناختی دید و نمی توان صرفا آن ها را کنش و واکنش نورون ها و نوروترنسمیتر ها در نظر گرفت.

اوایل واقعا همیچین چیزی برایم سخت بود. از کلاس های جامعه شناسی خانم ح متنفر بودم و بچه ها برایم عجیب بودند. مثلا حانیه ای داشتیم که کل ویل دورانت را خوانده بود و عاشق موزه رفتن بود.اما بعد عادت کردم، به تحمل ابهام، به انواع ایسم ها و کلمات قلمبه سلمبه.(البته هنوز نمی دانم چطور یک نفر می تواند عاشق موزه رفتن باشد !) همان سال بود که شروع کردم به نوشتن. من قبلاً در بلاگفا می نوشتم ولی نه انقدر پیوسته و منسجم. تا اینکه وبلاگ اسماء را دیدم و یکهو فیلم یاد هندوستان نوشتن کرد و من همینجوری آدرسم را ایهام دات بلاگ وارد کردم و اینجوری شد که من «ثمینِ» مدرسه و جلسه و خانواده بودم و «بلوطِ» زندگی ام. بعدش هم که گفتن ندارد. گذران روزهای پیش دانشگاهی و بعد انتخاب رشته و ورود به دانشگاه زیبایم و عبور از روزهای ترم یک و جدید بودنشان، تلخی های اردیبهشت و خرداد و تیر. فکر کنم تیر ماه بود که اینجا را درست کردم. اوایل چند پست نوشتم که همه حول محور یک چیز بود و بعد، مرداد، من تصمیم گرفتم بلوط را برای خودش و به حال خودش رها کنم. البته اگر چیزی از بلوط باقی مانده بود. پست های اینجا را بردم یک جای دیگر ذخیره کردم و سایه از نو شروع شد. کاش دوباره مجبور نشوم اینجا را رها کنم و بروم. به هر حال بلوط برای من تعلق بود و رها کردنش سخت اما لازم. این چنین شد که اینجایم و می نویسم ...

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۰
  • سایه

کو-وید در همین حوالی

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۰ ب.ظ

آی.جی.جی و آی.جی.ام اش مثبت است. یعنی کرونا داشته و دارد. از آن شبی که با سرفه از خواب بیدار شد باید می فهمیدم.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۰۰
  • سایه