بازگشت غرورآفرین خانم سایه.
1. خانم سایه مدتی ست که ننوشته است. بله، آن ستارهی همیشه روشن آن بالا حال چندین روز است که خاموش است. باور کنید یا نکنید روز ها در ذهنم مدام در وبلاگ پست می گذارم. فقط آرزو می کنم کاش یک دستگاهی بود کلمات ذهنم را سریعا روی این صفحه سفید بیان تایپ می کرد، خودش عنوان می گذاشت و پست می کرد.
2. همیشه فکر می کردم آدم ها که متاهل می شوند دقیقا کجا می روند و چه کار می کنند که برای مدتی غیب می شوند؟ مثلا اگر وبلاگ نویسند (اشاره به شخص خاصی ندارم) چرا کمتر پست می گذارند؟ چرا کمتر با دوستانشان بیرون می روند؟ یا مثلا چرا دیر تر از همیشه پیام هایشان را چک می کنند؟ راستش الان هم هنوز سوالم پا بر جاست :) حقیقتا بیشتر از اینکه تاهل بخواهد مرا درگیر کند و از هر دو جهان غافل باشم، چیز های دیگری وقتم را پر می کنند. چیز های دیگری مثل کتابخانه، مدرسه و خرید های نسبتا ضروری.
3. شاید از ۷ روز هفته ۴ روزش را کتابخانه ایم، و احتمالا به نظر می رسد که دارم خیلی درس می خوانم ولی حقیقتا اینطور نیست. هنوز اوایل روانشناسی بالینی فیرس ام در حالی که در کمترین حالت ۸-۹ تا منبع حجیم بالای ۳۰۰ صفحه دیگر هنوز مانده. به قول آقای همسایه، در کنکور کارشناسی همه چیز دست به دست هم می دهند که تو بتوانی درس بخوانی. در کنکور ارشد، همه چیز برعکس است. همه چیز برای درس نخواندن مهیا ست :) هم کار داری، هم دانشگاه، هم زندگی و این وسط یکهو روانشناسی بالینی فیرس ۸۰۰ صفحه ای را می بینی که فقط به عنوان یکی از منابع برایت دست تکان می دهد. نمی دانم چه می شود و چه کار می کنم. سال بعد انداختن کنکور گزینه ای ست که به یک شمشیر دولبه می مانَد. از طرفی وقت بیشتر و اشتغال ذهنی کمتری برای رتبه ی دلخواهت را داری و از طرفی این فاصله افتادن عملا آنقدر آدم را از درس دور می کند که تمام آن فرصت ها و وقت های اضافی هم تلف می شوند.
4. از مدرسه در همین حد بگویم که دیگر آن پشتیبان پرکار در دسترس نیستم. شدم سایه ای که بعد ۲ روز جواب پیام های واتسپش را می دهد، حوصله تحلیل آزمون با بچه هایش را ندارد. ماندن در فضای کنکور، یک عمری دارد. مال من خیلی وقت است تمام شده. حوصله بچه ها را دارم، ولی حوصله مواخذه برای رتبه هایشان را نه! دلم می خواهد بگویم اصلا مهم نیست. فدای سرت. ولی باید بگویم رتبه خیلیییی مهم است و باید خودت را بکشی تا به آن برسی. این تناقض را دوام نمی آورم.
5. زندگی متاهلی خوب است. راستش را بخواهید همان زندگی خودمان است. فقط یک نفر دیگر هم به آن اضافه شده. ازدواج از آن چیزی که در نوجوانی فکر می کردم بسیار جدی تر و روزمره تر بود. منظورم از «جدی و روزمره» این نیست که بد است یا خشک و خسته کننده و بی شور و شوق است. منظورم این است که یک مرحله از زندگی ست. مثل هزاران هزار مرحله دیگر. باید واردش بشوی، یاد بگیری، تجربه کنی، سختی و آسانی بچشی و رشد کنی. خدا از ما این را خواسته. نه خرج های میلیونی و بدون آگاهی وارد زندگی شدن را.
6. در هر صورت که الحمدلله علی کل حال، دائما و ابداً. عذر خواهم که سرتان را درد آوردم :) بالاخره خانم سایه چند وقتی ست چیزی ننوشته و آسمان به زمین نیامده. عجیب نیست؟
- ۶ نظر
- ۱۴ آذر ۰۰ ، ۰۰:۱۵