پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

گوش‌های پر شده.

جمعه, ۲ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۴ ق.ظ

خدایا. مرا از غیبت و قضاوت نسبت به بنده هایت - خواه دانش آموز باشد، خواه فلان فامیل دور و نزدیک، خواه همکار کادر اجرایی و آموزشی - دور بدار و به من توانی اعطا کن که از این ورطه رخت خویش بیرون کِشم و اصلا قاطی این جمع ها نشوم. حس می‌کنم در مدرسه گوش‌هایم انقدر به شنیدن غیبت و قضاوت و حرف پشت این و آن عادت کرده که از اینها پر شده. انگار به شنیدن فلان دانش آموز آدم «بیخودی» ست عادت کرده ام. انگار قضاوت آدم ها بر اساس یکسری معیار و ملاک از پیش تعیین شده‌ی شخصی خاص برایم عادی شده. خدایا من خیلی می‌ترسم که شبیه به این آدم ها شوم و هیچ کس جز تو بر حفظ کردن آدم ها قادر نیست. پناه می‌برم به خودت از شبیه شدن به آدم هایی که کارشان را درست نمی‌دانم.

  • ۰۰/۰۷/۰۲
  • سایه

نظرات (۱)

  • صابر اکبری خضری
  • درود بر شما دقیق بود. 

    هم این پست و هم پست قبلی (آسیب نشناسی) گویا یک رشه واحد داره، این که برای شناخت، تحلیل یا نظر راجع به ادم ها، به جای این که بریم توی جهان خود اون ها و درونی درکشون کنیم، با متر و معبارها و دسته بندی های از پیش تعیین شده، از بیرون بفهمیمشون.

    پاسخ:
    سپاس.
    کلا یک جور هایی شبیه انسان رو به مثابه پدیده طبیعی دیدن.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">