امتحانات الهی همیشگی.
حس می کنم می دانم امتحانم تا آخر دنیا چیست. دقیقا همان نقطه ی ضعف همیشگی.
- ۰ نظر
- ۳۱ تیر ۰۰ ، ۱۷:۵۶
حس می کنم می دانم امتحانم تا آخر دنیا چیست. دقیقا همان نقطه ی ضعف همیشگی.
در آن عکس نمی دانم دقیقا کجای شیرازیم، شاید حافظیه، سعدیه، دقیق به خاطر ندارم. چشم های من خیلی پف کرده - بخاطر گریه، چون آن روز ها هر روز می گریستم - و لب هایم هم خشک و پوسته پوسته است، به نظر خودم غم از چشم هایم می ریزد اما خندیده ام. چون نیازمند یک عکس درست و حسابی بودم و در همه ی عکس های قبلی ام یک پوکر فیس به تمام معنا هستم!
در آن عکس خیلی آسیب دیده بودم. واقعا به مثابه شیشه ای پر از ترک. که هر روز ضربه ای محکم تر بر آن فرو می آمد و ترک هایش ریز تر می شد. تا اینکه دو سه هفته بعد فرو ریختم. همان روز ها بود که حس می کردم عاشق شیرازم. عاشق فالوده شیرازی، درخت های نارنجی که در خیابان ها بود، عاشق رنگ شیراز، بوی نارنج، مزه فالوده. همان روز ها بود که کلی در شاه چراغ گریه می کردم. به این در و آن در میزدم، بی قرار بودم، کوچک و آسیب پذیر هم!
گاهی وقت ها که به عکس پروفایل اینستاگرامم نگاه می کنم غصه می خورم که یک عکس درست حسابی دارم و آن هم با چشم های پف کرده ام خراب شده. اما خب عکس است دیگر، کی داده و کی گرفته؟ ولی من در تمام ادوار زندگی ام از مرض نداشتن یک عکس خوب رنج برده ام. کجایند عکاسان بی ادعا؟
من تقلا نمی کنم. من منم! با ویژگی های خوب و بد خودم. یکبار به اشتباه سعی کردم خودم را تغییر دهم و نسبت به وجودم نا امن شدم و آسیب هایش را مدت ها در زندگی ام دیدم. اما الان خودم را همانطور که هستم می پذیرم. من کامل نیستم ولی کافی چرا! من در جهت رشدم قدم بر میدارم اما این رشد فقط و فقط برای خودم خواهد بود نه شخص دیگری! و اگر کسی مرا نمی پذیرد، نه او آدم بدی ست نه من! فقط از نظر شخصیتی باهم فاصله داریم! اگر من کسی را دوست ندارم، نه او را بی ارزش می بینم نه خودم را خیلی دست بالا می گیرم! فقط قرار نیست من و آن شخص نسبت به همدیگر احساس خوبی داشته باشیم! من برای هیچ کس و هیچ چیز تقلا نمی کنم و مدت هاست - خدای من شاهد است که مدت هاست - احساسم نسبت به خودم را به نظر دیگران منوط نمی کنم. من اگر هم نگاهم سمت تو باشد، تو هیچ گاه نخواهی فهمید و از این بابت متاسفم! من همان بی نام و نشانی هستم که دوستت دارم!
انعکاس خودم در چشم های تو.
نام گلها را نمیدانم، اما دوستشان دارم، تو را کامل درنمییابم.. اما دوستت دارم! [ای که ندیدمت، نمی شناسمت، نشنیدمت]
*بهاء طاهر
رقیب گفت بر این در چه می کنی شب و روز؟
چه می کنم؟ دل گمگشته باز می جویم ...!
*سعدی.
من تا به حال قصد ترک کردن ایران را نداشتم و الان هم ندارم. منظورم از «قصد» آرزوی رفتن است نه شرایط رفتن. هیچ وقت ته دلم نخواستم برای همیشه به کشوری دیگر بروم و آنجا زندگی کنم. ولی این یک سال اخیر تعداد زیادی از اطرافیان و دوستانم را دیده ام که یا رفته اند یا در حال آماده سازی مقدمات رفتن اند. اکثرا کلاس های آیلتس می روند، کلی مکاتبه و نامه نگاری برای پذیرش می کنند و آرزوی رفتن دارند. حتی به تازگی فهمیده ام دختر همسایه طبقه سوم ساختمان مان - که یک رشته ی فنی در دانشگاه الزهرا می خواند - چند ماهی ست به سوییس مهاجرت کرده. من کاری به دلیل آدم ها برای مهاجرت ندارم، چون فارغ از اینکه کارشناسان جامعه شناسی باید این پدیده را بررسی کنند، معتقدم هر کسی دلایل شخصی خودش را دارد و قرار نیست چیزی را زیر سوال ببرم. چه بسا اگر من هم دلایل خودم را برای ماندن نداشتم، اگر رفتن میسر نمی شد، حداقل در آرزویش می سوختم!
اما برای بار اول امروز حس کردم دارم در فضای این کشور خفه می شوم. دلم برای خوزستان خون است، ناراحتم، از این حجم از ناکارآمدی، تخصص و تقوا نداشتن مسئولین، این گرانی ها و تحت فشار بودن مردم کشورم، از رانت و آشنا بازی، از این محیط بسته که تمامش را تعصب ها شکل می دهد، از احمق فرض کردن مردمی که باید دست و پایشان را بوسید ناراحتم! همان مردمی که وقتی یک جایی سیل و زلزله می آید چند میلیون و میلیارد از سرمایه خودشان جمع می کنند که به داد هموطنشان برسند، همان مردمی که کار های جهادی می کنند، می روند وقت می گذارند در مناطق محروم سرویس بهداشتی می سازند، خانه می سازند، مدرسه می سازند، تدریس میکنند، هزینه همه چیز را هم از وقت و جان و مال خودشان می دهند. شما واقعا لیاقت این مردم را ندارید. اگر در عین نداشتن هیچ گونه - دقت کنید که می گویم هییییچ گونه - تخصص و تقوا، مسئولیتی را قبول کردید، به حلال بودن حقوق میلیونی تان شک کنید. مسئولیت بیشتر باید روی شانه هایتان احساس سنگینی کند نه در جیب شلوار از جرینگ جرینگ سکه ها!
من در خانواده ای زندگی می کنم که شکر خدا به نان شب محتاج نیست، فشار شدید مالی روی مان نیست و شب را شکم سیر سر بر بالین می گذاریم، ولی من به واسطه سیپدار، از مردمی شنیدم که کلللل یک ماه را فقط با یارانه شان سر می کردند! خدای من شاهد است که اسم و آدرس تمامی این آدم ها موجود است و این مردم وجود دارند! من از نزدیک ندیدمشان ولی دایی سپیدار چرا! شما مسئولین بی شرف و بی تعهد جمهوری اسلامی ایران، «اسلام» را به لجن کشیده اید، کلمه «جمهوری» را لگدمال کرده اید، به مردم شریف تان خیانت کرده اید، شما لیاقت این مردم را ندارید و اجازه بدهید اینجا به حق از این جمله استفاده کنم که «این نبود آرمان های امام!»
من امام خمینی را به تقوا و تدین قبول دارم و مطمئنم اگر او زنده بود، یک یک شما را از کار برکنار می کرد. شما که بوی تعفن و بی تقوایی تان کل کشور را برداشته. رسانه خارجی چه نیازی به دروغ ساختن دارد تا وقتی شما هستید؟ چه نیازی به دواندن موش دارد تا وقتی می تواند به راحتی از ناکارآمدی در جای جای کشور گزارش تهیه کند؟ این ها سیاه نمایی نیست! واقعیت است! ساز و کار های رسانه ی ملی و اخبار را نگاه کنید، قوانین سخت گیرانه پخش فیلم و سریال را ببینید، سوالات مصاحبه استخدامی، نحوه گزینش آموزش و پرورش، گزینش دانشگاه هایی مثل شاهد و امام صادق، گزینش هیئت علمی، سهمیه های مختلف ، تصمیم گیری های ناگهانی، تصویب ساز و کار های مختلف بدون سند بنیادین، حتی تصویب آن لباس آبی زشت و تصمیم به رونمایی از آن دقیقا روز بدرقه بازیکنان!! همه ی اینها را ببینید و حق بدهید که غصه دار شویم. آه اینجا واقعا هیچ چیز سر جایش نیست! هیچ چیز!
من هنوز هم آرزوی رفتن ندارم، هنوز هم تمام آینده ای که برای خودم متصورم در همین کشور رقم می خورد، اما این چند روز واقعا دل و دماغ نداشتم. چشم هایم از درد خوزستان اشکی می شد و دست هایم از خشم، مشت. من دختر ۲۱ ساله ی ایرانم، عضو کوچکی از ۸۰ میلیون نفری که در این گربه ی زخمی زندگی می کنند. ولی بگذارید بخواهم دختر ایران بمانم! بذر ناامیدی و آرزوی رفتن را در ذهن من و امثال من نکارید! این حرف آخر من است.