پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۵۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

آقای قاضی!

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۱۴ ب.ظ

او را خود التفات نبودی به صید من

[اعتراف میکنم و دست هایم را می برم بالا] من خویشتن اسیر کمند نظر شدم..

  • سایه

۲۰ سال روی دور تند

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۳ ب.ظ

روی زمین دراز می کشم و دستانم را دو طرفم باز می کنم و در سکوت مطلق خانه به سقف چشم میدوزم. و فکر می کنم. به هر چه که از ۵ اردیبهشت سال تولدم تا همین امروز، ۳۱ تیر ۹۹ اتفاق افتاده فکر می کنم. به بعضی روز ها با کیفیت بیشتر، به بعضی آدم ها دقیق تر، به بعضی اتفاقات طولانی تر. فقط خدا از آن بالا می تواند چشمانم را ببیند و تشخیص دهد که می خندم؟ اشک در چشمانم حلقه زده؟ پر از حسرتم؟ پر از امید؟ پر از «زندگی همینه دیگه» ؟ شاید هم پر از «چی فک می کردیم، چی شد!» ..

هر چه در چشمانم هست، نمی گذارم زیاد بروز کند و پلک هایم را روی هم می گذارم. لحظه آخر به ذهنم می آید چقدر استاد شناختی با این نمره دادنش نامرد است و انگار خودش دانشجو نبوده. کاش وارد گروه نشود و بعد به خواب می روم.

  • سایه

نمی توان با نشانه ها زندگی کرد.

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۴ ب.ظ
قبل تر ها فکر می کردم اتفاقات و روز های مهم زندگی، خودشان پیش پیش نشانه هایشان را می فرستند. خودشان پیش می آیند و ما فقط باید همراهشان شویم. اما الان حتی اگر در اوج استیصال قرآن را باز کنم و مرتبط ترین آیه را ببینم، یا اگر سر موضوعی بار ها استخاره کنم و عالی در بیاید، یا فکر کنم زمین و زمان دست به دست هم داده اند که چیزی برایم رقم بزنند و حتی اگر از در و دیوار برایم نشانه ببارد، هیچ کدامشان را مطلقا باور نمی کنم. هیچ کدامشان را.
  • سایه

چون من خودم دانش آموز خوب آلودی بودم، متاسفانه دانش آموزان خواب آلود دیگر نمی توانند مرا بپیچانند. یک بار روز های اردو مطالعاتی عید، صبح زود آمدم مدرسه و تا ۲ ساعت بعد پشت قفسه های کتابخانه یک مَت ورزشی پهن کردم و خوابیدم. بعد که بیدار شدم، از پنجره ی کتابخانه که به حیاط باز می شد رفتم بیرون. روسری و چادرم را سر کردم کیفم را روی دوشم انداختم و دوباره از در ساختمان آمدم تو. و ساعت ورود من ۸:۳۰ زده شد.

حالا الان تمام سوراخ سمبه های مدرسه را می گردم و در مورد خواب یک پا پلیس فتا شده ام. البته اگر این وسط دانش آموزی جا ماند و توانست من را بپیچاند، نوش جانش. خوب بخوابد.

  • سایه

Keep smiling

دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۳ ق.ظ

هر چه بخواهم بنویسم و بگویم، جنبه ی روزمره نویسی پیدا می کند و مهم تر از همه، روز های خوب زندگی را عمومی نمی کنم. [چنان که روز های بدش را - البته احساسات و حس ها را در هر زمان می شود منتشر کرد] ولی خوشحالم که خندیدی. خنده هایت ارزشمند است.

  • سایه

Low battery

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۷ ب.ظ
دیروز، یک جمله از عمق وجودم بیرون پرید بی آنکه حتی بخواهم همچین حرفی بزنم. یکهو و واقعا یکهو به ذهنم آمد که: خدایا! من دارم تمام می شوم!
  • سایه

روزی از «ح» هم رد خواهند شد

جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۴۲ ب.ظ

امروز یک خواب پریشان دیدم. خواب دیدم که نوبت به نوبت آدم ها بر اساس حروف الفبا دارند می میرند. از الف شروع شد و تا ج و چ رفت جلو تا به «ح» رسید. داشت نوبت من می شد و استرس واقعا تمام وجود مرا فرا گرفته بود! استرس نه! ترس! ترس فراوان سر تا پایم را احاطه کرده بود و هر کاری می کردم تا همانجا متوقفش کنم. به افراد مختلف زنگ زدم، به پلیس و آتش نشانی هم! اما هیچ کسی بر نداشت. یادم نیست بعدش چه شد ولی از خواب بیدار شدم. وقتی چشمانم را باز کردم، فهمیدم هیچ کدام از ما هنوز باور واقعی نداریم که قرار است روزی از این دنیا برویم! شاید حرفش را بزنیم ولی وقتی قرار باشد یک دقیقه دیگر جانمان را بگیرند، خودمان را به در و دیوار می زنیم تا از مرگ فرار کنیم! بله بزرگواران، ما ابد در پیش داریم و هستیم که هستیم ...

  • سایه

رسالت

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۰۱ ب.ظ

و جز اینم هنری نیست که آشیان تو باشم !

  • سایه

پارادوکسیکال!

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۴۱ ب.ظ

جمع اضدادیم و از نیرنگ انکار ایمنیم

هم شب تاریکی و هم صبح امیدیم ما ..


  • سایه

..

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۳۲ ق.ظ

اما به هر حال، من شلوغی روز ها را به خلوت بودن مدام ترجیح میدم. (هشتگ: بله، من هم جنبه هایی از برونگرایی دارم!) حداقل باعث می شود خودم را کمتر در آینه ببینم و کمتر به این فکر کنم که من سالهاست عمیقأ گرفتار یک چیز هستم : «خودم»

  • سایه