باران
که من چون رعد می نالم،
تو همچون برق می خندی ..
- ۰ نظر
- ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۰۲
که من چون رعد می نالم،
تو همچون برق می خندی ..
My fingers hovering the keyboard unsure what to write about or even write anything at all...
جان مرا، به شعله بکش
نامِ مرا، به خون بنویس
آمدم بعد از نماز چشم هایش را چند دقیقه ای روی هم بگذارم، یکهو یک حقیقت تلخ را فهمیدم. خیلی تلخ. انقدر که دهانم از شدت تلخی، خشک شده است و چشمانم، تر.
به دخترکی که باید فردا بعد نماز حاضر شود و برود سر کارش، رحم کن. کمی تزریق خواب کفایت می کند.
از خودم میپرسم: هیچ معلوم هست با خودت چه میکنی دختر؟ جوابی نمی آید. فقط خیره نگاهم می کند و یک چیز در چشمانش موج می زند. شک. شک. شک. شک.
The insoluble dilemma of you و تپش های قلب من.
برنامه ی این روز هایم تغییر کرده است. قرنطینگی دیگر تمام شده، دوباره مدرسه می روم، با بچه ها حضوری حرف می زنم، دارم برای خواندن انگیزش هیجان برنامه می ریزم، امتحاناتم کماکان پا در هوایند، و درگیری ها و دو راهی های خودم را دارم. نه یکی و نه دو تا، بلکه هزار و صدتا حقیقتا : )