پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۳۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

ناشناس

سه شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۲۷ ق.ظ
مرا زین پیش در خلوت، فراغت بود و جمعیت
تو در جمع آمدی ناگاه و مجموعان پراکندی ..
  • ۰ نظر
  • ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۲۷
  • سایه

فلسفه بافی با دوست

سه شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۳۳ ق.ظ
شاید هم اصلا نورون هایم خسته شده اند. شاید می گویند این همه سال، پالس های عصبی برده ایم و آورده ایم،چه شد؟
  • ۰ نظر
  • ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۸:۳۳
  • سایه

تا پیروزی

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۹ ب.ظ

یک چیز خیلی حیاتی را باید یاد بگیرم. جنگیدن در راه ارزش ها، حتی در مقابل عزیز ترین هایم.

  • ۰ نظر
  • ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۹
  • سایه

پرستویی که ...

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۳۹ ب.ظ

یادم است یکبار پست کرده بودم: من فقط می خواهم موسیقی متن «خرمشهر شقایقی خون‌رنگ است ...» ، موسیقی پس زمینه ی زندگیم باشد. یعنی وقتی تئاتر زندگی م پخش می شود، این موسیقی پخش شود. کاش محتوا ی زندگیم هم همین بود ...

«پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر ...»

  • ۰ نظر
  • ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۹
  • سایه

واقعیت

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۱۶ ب.ظ
یکسال پیش اگر از من می پرسیدند که مادر بهتری می شوم، یا همسر بهتری و یا دختر بهتری،بدون شک و محکم می گفتم اول همسر بعد مادر و آخر هم دختر بهتری.
الان اگر بپرسند؟ نمی دانم. شاید هم اصلا هیچ کدام. داشتن احساسات مادرانه، لزوما معنی مادر خوب بودن نمی دهد. محبت های ذخیره شده در قلبم برای همسر فرضی، لزوما همسر خوبی بودن را تضمین نمی کند و منِ الان فرزند خوبی ست؟ فکر نمی کنم!
  • ۰ نظر
  • ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۶
  • سایه

نه.

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۵۲ ب.ظ
نه کلاس زبان، نه کتاب های جدید، نه فیلم، نه منتالیست، نه فرندز بی مزه، نه دانشگاه، نه اینستاگرام، نه دوباره دیدن هری پاتر، نه وویس های گوش نکرده، نه سر و کله زدن با کنکوری ها، نه جنگیدن برای عوض کردن استاد روانشناسی شخصیت، نه عصر جدید، نه ورزش و یوگا، نه «من تفنگی شده ام رو به نبودن هایت» ، نه جلسه و نه حتی مافیا.
  • ۰ نظر
  • ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۵۲
  • سایه

عبور

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۵۷ ب.ظ

یکی از بچه هایم، چند روزی بود حال خوبی نداشت. با هم که حرف زدیم فهمیدم حکایتش، حکایت روز های پر فشار دو ماه آخر، کتاب های تکراری و دوستی های درهم پاشیده است. حکایتی که یکبار، سه سال پیش خودم روایتگرش بودم و سال های بعد از دانش آموز های مختلفی شنیدمش.

اینجور مواقع از روز های بعد کنکور می گویم. می گویم چرا بی تابی؟ هیچ چیز ابدی نیست! تمام این کتاب ها و درس های دوست‌نداشتنی روزی به پایان می رسند. تکلیف دوستی های درحال فروپاشی معلوم می شود و دست آخر، همه چیز تمام خواهد شد...

یاد خودم می افتم. به خودم می‌گویم نمیدانم چند روز بعد، چند ماه بعد، چند سال بعد، ولی بالاخره تمام خواهد شد . تمام روز های نگرانی و تشویش و خشم های فروخورده، تمام روز های تپش های قلب ِ مدام، حس های زیرپوستی دخترانه و چشم های نگران‌، همه تمام می شوند و زندگی دست دیگری رو میکند. احتمالا سخت تر، با رقیب هایی جدی! حکایت همیشگی بهار و خزان، هر چه هست حتما می گذرد ...

می گذرد و می گذرم. روی هر کدام از اتفاقات سخت و آسان زندگی، لیبل «بماند به یادگار» می زنم تا بعدا از صندوقچه ی ته دل درشان بیاورم، غبارشان را بگیرم و شاید به فندق کوچکم نشان بدهم و بگویم: «زندگی همینه کوچولوی من»


پی.اس: من لالایی خوب می‌خوانم ولی خودم سال هاست که نخوابیده ام.

  • ۰ نظر
  • ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۵۷
  • سایه

هیچ.

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۰۵ ب.ظ
احساسات در درون من همیشه زیاد و قوی بوده اند. اگر هر حس را یک رنگ در نظر بگیریم، درون من یک پلت رنگ هزار تایی ست. قبلاً هر طرف را نگاه می کردم، یک رنگ می دیدم. اما الان، جز یک دنیای خاکستری چیزی نیست. شبیه ناله و غر و انرژی منفی و این چیز ها به نظر می آید نه؟ اگر یک دنیای رنگی داشتم، بی شک جور دیگری می نوشتم ، اصلا آدم دیگری می بودم. مرا ببخش اما از یک دنیای تک رنگ، هیچ چیز دیگری نمیتوان انتظار داشت. قبول داری؟ ...
  • ۰ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۰۵
  • سایه

خدایا

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۴۲ ب.ظ
حساسیت به تنبیه م تکمیل است، می شود کمی هم با سنسیتیویتی توو ریوارد امتحانم کنی؟ البته که داشتم فکر می کردم اگر «من» ای وجود ندارد، دیگر چه آرزو کردنی؟ دیگر چه خواستنی؟ من چیزی بخواهم؟ اصلا مگر می شود برای کسی که هیچ ندارد چیزی خواست؟ مگر می شود بگویم فلان چیز را بده و فلان کار را بکن؟ نه! پس بگذار دست به زیر چانه بگذارم و آدم ها را نگاه کنم. رفتنشان را و آمدنشان را. فروردین امسال گفتم اصلا هر چه خودت خواستی ... هر چه سر راهم قرار دادی ... و هوووف ... چه بزرگ ادعایی!
  • ۰ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۲
  • سایه

هویت

يكشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۲ ب.ظ

«سایه» همان دختر پر تجربه بود که سه ماه اذیت شد و بعد یکهو در گودال بی معنایی افتاد. دختر کهف الشهدا رفتن موقع دلگیری. دختر ماهی یکبار متن های طولانی نوشتن، دختر سکوت و نگاه کردن. «بلوط» دختر پر شور خودسری که از این شاخه به آن شاخه می پرید. متن های بیشتر از ۵-۶ خط را تاب نمی آورد و اردیبهشت ۹۸، ۱۲۸ پست گذاشت. همان دختر نشانه ها که میگفتم. دختر امید و دعا و خوش بینی. من اما الان هیچ کدام نیستم.

من؟ سایه ی بلوطم.

  • ۰ نظر
  • ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۱۲
  • سایه