پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۵ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

1708

چهارشنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۵۶ ب.ظ

1. شده ام شبیه آنهایی که همیشه می گفتم نه اصلا اینطور نخواهم شد. از آنهایی که چند هفته ای یکبار به وبلاگشان سر می زنند و یک پست نصفه و نیمه می گذارند و می روند. (که البته اشکالی ندارد فقط من نمی خواستم روزانه نوشتن وبلاگم را از دست بدهم). روند تغییرات زندگی دیگر آنقدر عادی شده که بعید نیست چند سال دیگر بشوم شبیه آدم هایی که امروز از شبیهشان شدم فراری ام. god knows.

  • سایه

دنیا کوچیکه، بلاگ کوچیک تر.

دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۵۳ ق.ظ

جمعه، در مراسم عقد یکی از دوستانم بودم. یکی از دوستان که سرآغاز آشنایی ما وبلاگ بود و بعد به طور اتفاقی همدیگر را حضوری دیدیم و بعد به طور اتفاقی تری، او و همسرش در جمعی حاضر بودند که دوست صمیمی من - خانم سپیدار - در آن جمع هم حضور داشت. و ناگهان خانم سپیدار تصمیم گرفت که داستان آتش زدن خانه‌تان توسط من را برای آن جمع تعریف کند فوقع ما وقع. آن دوستم از تعریف کردن آن داستان، که پیشتر در وبلاگ درباره اش نوشته بودم، مرا شناخت و من جمعه در مراسم عقدش با ذوق و شوق حاضر بودم :)

راستش بزرگواران با وبلاگ نوشتن می‌توان کل دنیا را فتح کرد، قبول ندارید؟ من مثال مجسم آن هستم!

  • سایه

یکسال.

دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۴۶ ق.ظ

آن شب‌های خنک تابستان زیر کولر، لالایی فیروز - خواننده لبنانی - برای ریما، دخترش را گوش می‌دادم و همانطور که کار های آن هفته را در ذهنم مرور می‌کردم، پیام‌های کانال‌های تلگرامی را چک می‌کردم. آن روز ها عشق هنوز آتشی بود زیر خاکستر منطق که به آن بها نمی‌دادم. آن روز ها نشانه‌های فیزیولوژیک سعی می‌کردند با زبان بی زبانی به من بفهمانند که یک چیزی تغییر کرده و من با هم‌دستی ایگو، واکنش های دفاعی‌ام را به سمتشان می‌بردم. آن روز های گرم تابستان در خانه موسیقی اسپانیایی devuelvete را می‌شنیدم و ذره ذره اش را در وجودم می‌چشیدم.

بعد از مدت ها دوباره من بودم و لالایی ریما و شب‌های خنک تابستان زیر کولر و چک کردن پیام های تلگرام؛ و تو.

  • سایه

کندن دندان لق

دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۲۹ ق.ظ
راستش من تمام قد برای آن چیزی که فکر می کنم درست است می‌ایستم. من سعی می کنم برای خودم، برای تو، برای آنکه هرگونه که زندگی می‌کنم به انتخاب خودم باشد، محکم بایستم و دفاع کنم. حرف و حدیث برایم مهم نیست، من یاد گرفته ام که اگر راهم راه درستی نبود، همان‌جا از مسیرم برگردم. باید تمرین کنم که «بزرگ» باشم و قوی. و چه موقعی از حالا برای تمرین بهتر؟
  • سایه

۱۷۰۴

جمعه, ۳ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۵۶ ب.ظ

آن وقت ها که دل تنگ می شوم از خودم می پرسم: چه چیز در ارتباط حضوری و دیدن و لمس کردن آدم ها هست که در ارتباط دور از آنها نیست؟ چه چیز در نزدیکی دو جسم است که در دیدن عکس همان جسم نیست؟ اصلا دلتنگی یعنی چه؟ راستش نمی‌دانم و هنوز مثل تو آنقدر از فلسفه چیزی نمی‌دانم که بتوانم نظر بدهم. شاید تو جوابش را بدانی، زودتر بیا!

  • سایه