دنیا کوچیکه، بلاگ کوچیک تر.
دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۵۳ ق.ظ
جمعه، در مراسم عقد یکی از دوستانم بودم. یکی از دوستان که سرآغاز آشنایی ما وبلاگ بود و بعد به طور اتفاقی همدیگر را حضوری دیدیم و بعد به طور اتفاقی تری، او و همسرش در جمعی حاضر بودند که دوست صمیمی من - خانم سپیدار - در آن جمع هم حضور داشت. و ناگهان خانم سپیدار تصمیم گرفت که داستان آتش زدن خانهتان توسط من را برای آن جمع تعریف کند فوقع ما وقع. آن دوستم از تعریف کردن آن داستان، که پیشتر در وبلاگ درباره اش نوشته بودم، مرا شناخت و من جمعه در مراسم عقدش با ذوق و شوق حاضر بودم :)
راستش بزرگواران با وبلاگ نوشتن میتوان کل دنیا را فتح کرد، قبول ندارید؟ من مثال مجسم آن هستم!
- ۰۱/۰۴/۱۳
هم نسل های شما همچنان تو وبلاگن :)))
یعنی خیلی راحت تر از ما امکانش هست همدیگر رو حضوری پیدا کنین :دی