پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۷۷ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

How DARE you

شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۰۹ ب.ظ

کاش این جرئت را داشتم که مو هایم را کوتاه کنم.

  • سایه

خانم صاد عزیز.

شنبه, ۸ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۰۷ ب.ظ

فقط برای اینکه جنبه تکانشگری ام بر من غلبه نکند و یکهو نخواهم rush in to things کنم، با خانم صاد حرف خواهم زد.

  • سایه

تو و اثراتت.

جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۵۵ ب.ظ

چنان کاهل بُدم کان را نگویم

چو دیدم روی تو، مردانه گشتم ..

  • سایه

غم های روزگاران.

جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۴۴ ب.ظ

و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلبٍ ینقلبون. و این یک اصل است در هر جای تاریخ، در هر طیف سیاسی، در هر روز خوب و بد و در هر جای این جهان هستی. روزی تو خواهی آمد، از کوچه های باران.

  • سایه

نسخه های پشتیبان

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۷ ب.ظ
بچه ها اولین سال است که با خانم میرابی کلاس دارند که خب این حجم از نگرانی و استرس سر کلاسش طبیعی ست. برای یکی از بچه هایم نسخه پیچیدم بعد هر حرف خانم میرابی بگوید :« let it go, let it gooo, can't hold it back any more, let it go, let it gooo, khanoum mirabi never bothered me any way» :)))
  • سایه

من خیلی غیر سیاسیم. این پستو تکذیب میکنم.

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۱ ب.ظ

در دنیای آدم های بزرگ هیچ مشکلی کامل حل نمی شود. دنیای آدم بزرگ ها مثل ایران است. فقط باید نسبت به اصلاحات نسبی و سطحی راضی بود و خوشحال، وگرنه ریشه ی هیچ مشکلی زده نمی شود!

  • سایه

آتش بازی

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۴۸ ب.ظ

از روز اولی که تو را دیدم فهمیدم که اوه مآی لرد! اگر کسی قرار باشد مرا در این زندگی بکشد، همین آدم است. من از لحظه ی اولی که تو را دیدم این را فهمیدم. فهمیدم که تو آتشی و من بنزین. و وقتی این حقیقت را دریافتم، به یاد حرف های کودکیم افتادم: «نرو نزدیک آتیش دستت می سوزه!». متاسفانه من به حرفشان گوش ندادم! من خواستم یکبار هم که شده خودم را در آن شعله های مرموز بیندازم تا ببینم چه حسی دارد. نمی دانستم که «یکبار» مساوی با آخرین بار است. نمی دانستم سوختن یعنی چه. من در دل آتش رفتم. رگ هایم، قلبم و روحم سوخت. من عاقبت بازی با آتش را فهمیدم. وقتی که دیر شده بود.

  • سایه

Feelings

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۲۷ ب.ظ

No one ever said how good it hurts.

  • سایه

برسد به دست: بستنی توت فرنگی و ژله.

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۹ ب.ظ
کسی سوال می کند بخاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی
تو را بهانه می کنم.
  • سایه

و همینطور هـ کسره.

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۴:۵۳ ب.ظ

شما اگر بگویید: «بزار برم می‌خوام خودمو از پنجره پرت کنم پایین و خودکشی کنم» من اول جلویتان را میگیرم و میگویم: «بذار» درست است نه «بزار»! بعد هم رهایتان می کنم.

  • سایه