پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

آتش بازی

پنجشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۴۸ ب.ظ

از روز اولی که تو را دیدم فهمیدم که اوه مآی لرد! اگر کسی قرار باشد مرا در این زندگی بکشد، همین آدم است. من از لحظه ی اولی که تو را دیدم این را فهمیدم. فهمیدم که تو آتشی و من بنزین. و وقتی این حقیقت را دریافتم، به یاد حرف های کودکیم افتادم: «نرو نزدیک آتیش دستت می سوزه!». متاسفانه من به حرفشان گوش ندادم! من خواستم یکبار هم که شده خودم را در آن شعله های مرموز بیندازم تا ببینم چه حسی دارد. نمی دانستم که «یکبار» مساوی با آخرین بار است. نمی دانستم سوختن یعنی چه. من در دل آتش رفتم. رگ هایم، قلبم و روحم سوخت. من عاقبت بازی با آتش را فهمیدم. وقتی که دیر شده بود.

  • ۹۹/۰۹/۰۶
  • سایه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">