زندگی در چهارچوب کلمات
- ۲۷ آذر ۹۹ ، ۰۹:۱۷
خداوندا، بعد از وقفه ای از سر حماقت و طولانی، سعی کردم به تو پناهنده شوم. من جز تو کسی را ندارم. به حال من، به این روز های من، به تصمیمات من رحم کن.
مشیری گفت و چه زیبا گفت:
تو را به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند!
هر آنچه خواهی از من بخواه،صبر مخواه!
که صبر راه درازی به مرگ پیوسته ست ..
بچه های ورودی ما ظاهراً هنوز باور نکرده اند که ترم کم کم دارد به پایان می رسد و در به در دنبال اینند که رضا زاده «میان» ترم بگیرد. آخر ترم شد بزرگوار میان ترم چه صیغه ای ست!
من مطمئنم، آخرم یک روز «قصه ما به سر می رسه، ولی کلاغه به خونه ش نمیرسه.»
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تاسحر
او از ستاره دم زد و من ازتو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهب ات را رقم زدم!
تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو به بام افق ها، علم زدم
با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب
نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم ..
هرنامه را به نام وبه عنوان هرکه بود
تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم :)
تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد
شک از تو وام کردم و در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت به غم زدم
*منزوی
این حجم از پراکندگی و حتی حرص و خشم که دوره ما - دوره 22 مدرسه - زیرپوستی نسبت به همدیگه دارن رو توی هیچ دوره ای توی این دو سه سال ندیدم. در این حد که تحمل و حوصله حضور در یک گروه تلگرامی هم برای بچه ها وجود نداره. زیباست :)
در نهایت همه حرف ها، به دو نتیجه ی خیلی خوب رسیدیم. اول تکلیف این کمال گرایی و c بالا در نئو را روشن کنیم، کمش کنیم و پایینش بیاوریم. و احتمالا تکلیف تصمیمات شغلی و تحصیلی بعدش خود به خود روشن می شود. و بعد اگر خواستیم و هنوز مطرح بود بپردازیم به موضوع دوم. آه از موضوع دوم. یا رادّ ما قَد فات.
از هر طرف که رفتم، جز کمال گرایی ام نیفزود.