پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۳۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

اما نشد!

شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۱۵ ب.ظ
گفتم
بدوم
تا تو همه فاصله ها را ..
  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۱۵
  • سایه

شیفت از سایه به پناه

شنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۱۱ ب.ظ
نمی خواستم سایه را تغییر دهم اما آدرس را تغییر دادم و تیک بروز شده ها و موتور های جستجو را برداشتم تا دیگر کسی صداقت را زیر پا نگذارد، منطقه ی امنم را تهدید نکند، قضاوت نکند، نوشته هایم را به خودش نگیرد و مهم تر از همه، برایم دو گوش مخملی تصور نکند.
  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۱۱
  • سایه

کن کور

جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۴ ب.ظ

یعنی حتی اگر کل کلاس روانشناسی تربیتی را نگذرانده باشم و فقط چند دقیقه ای هم در مورد نظریه خود تعیین گری و ارتباط آن با انگیزه خوانده باشم، می توانم بگویم کنکور تمام خصیصه های مناسب یک رویکرد آموزشی برای بی انگیزه کردن دانش آموزان در درس خواندن را دارد!

  • ۰ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۴
  • سایه

حسرت دلخواه من

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۰۹ ب.ظ

اما باید خودمان را آماده کنیم که به چیز هایی که خیلی می خواهیم نرسیم! جزء از کل [آن کتاب زیبا و عمیق] اینطوری شروع می شود: «اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را. درس من؟ من آزادی‌ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم.. »

جای کائنات بگذارید "خدا" و جای درسی دردناک بدهد بگذارید "مدام بنده ی نیازمند بودنمان را یادآوری کند" و بعد می شود یک پاراگراف واقعا درست ...

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۰۹
  • سایه

حسرت ها

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۵۱ ب.ظ

حدود یکی دو ماه پیش که داشتیم با استاد زبانم در مورد پرزنت پرفکت و استفاده هایش حرف می زدیم، پرسید: تا به حال کاری کرده ای که از انجامش پشیمان شوی؟ و قرار بود من با همان پرزنت پرفکت جواب بدهم. جوابم آن موقع این بود که چرا آن روز کذایی به جای تاکسی با بی آر تی رفتم خانه و چرا در کیفم را نبستم تا گوشی نازنینم به سرقت نرود. اما ته دلم جوابم چیز دیگری بود .. که مجالی برای مطرح کردنش در آن یک ساعت کلاس نبود ...

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۵۱
  • سایه

شفاف سازی

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۵ ب.ظ

کلا آدم ها نیازی ندارند که خودشان را برای دیگران توضیح دهند اما فقط برای اینکه از مواضع اتهامات دوری کنم، باید بگویم که عاشقانه های من تقریبا هیچ مخاطبِ شناس ای ندارند. اگر ارتباطی با گذشته ها در آن می بینید، بگذارید به حساب التقاط خیال و واقعیت. چیزی شبیه به همان کسی که در دبیرستان ها برای دیگران نامه عاشقانه می نویسد فقط چون می تواند بنویسد، نه چون مبتلاست!

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۵
  • سایه

نا گریز

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۳۹ ب.ظ

من هیچ وقت تو را اذیت نکردم. چون من آدم پیچیده کردن شرایط نیستم. من فقط یکبار عاجزانه و ملتمسانه به تو در آسانسور نگریستم و چندان که چون نظر از تو باز گرفتم، در پیرامون من همه چیزی به هیئت تو درآمده بود. آنگاه دانستم ...

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۳۹
  • سایه

Motherhood

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۳۲ ب.ظ
دیروز داشتیم با فاطمه می گفتیم هر موقع خدا ما را کامل بخشید، کاش همان موقع سریع جانمان را بگیرد و خلاص. می‌شود ما را همین الان کامل ببخشی ولی جانمان را نگیری تا اول مادر شویم؟ البته الان که فکر می کنم مادر شدن تعلق می آورد و دیگر دل بریدن سخت می شود. خیلی سخت... نمی دانم! در هر صورت ما را پاکیزه بپذیر!
  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۲
  • سایه

رضایت

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۵ ق.ظ

هر که نداند من می دانم که در این یک مورد همه چیز دست توست. همه چیز. از صفر تا صد. و من بیخود دست و پا می زنم و در دایره ی قسمت، سرگردانم. در صورتی که باید نقطه ی تسلیم باشم و بلند فریاد بزنم: «لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی!»

  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۰۵
  • سایه

استعاره

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۵۸ ق.ظ
آنقدر که از سلاح هایت در برابر من استفاده کردی، من دیگر خودم همه چیز را یاد گرفته ام. «شاگرد ِ تو بودم که چنین استادم ..»
  • ۰ نظر
  • ۲۹ خرداد ۹۹ ، ۰۵:۵۸
  • سایه