GN
شبخوش بگفتم خواب را.
- ۰ نظر
- ۱۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۷
همیشه میگفتم هر بهاری خزانی دارد و هر خزانی بهاری. فکر می کردم اگر سرد است، حتما روزی هم هوای خنک بهار را تجربه خواهم کرد. و همه ی اینها بخاطر این بود که دنیایم را در مدار ۴۰ درجه ی شمالی می دیدم. غافل از اینکه ما در قطب جنوب قرار داریم. همیشه سرد. همیشه روز. همیشه شب.
گشتم و گشتم، هیچ چیزی را شبیه به آن اتفاق پیدا نکردم. مطلقا هیچ چیزی را.
نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی باز گرفتم؛
در پیرامون من
همه چیزی به هیئت او درآمده بود.
آنگاه دانستم که
مرا دیگر از او گریز نیست.
من به تمام این ها عادت کردم. از این به بعد هم عادت خواهم کرد. نگران نباش. من چیزی برای از دست دادن ندارم، حتی امید.
می دانی منِ یکسال پیش اگر در موقعیت فعلی بود چه می کرد؟ گریه، زاری، دعا و مناجات. منِ خرداد ۹۹ چه می کند؟ هیچ. واقعا هیچ.
It actually freaks me out that everything is still about you.
من بودم و چَشمان تو،
نه آتشی و نه گِلی . . .
در انزوای نداری، امید بر چه ببندم
زمین بی ثمرم را؟ دعای بی اثرم را؟