پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

Day 22

شنبه, ۳۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۶:۵۸ ب.ظ
Writing challenge: Day 22: write about today
امروز خانه ی مادرجونیم. آلرژی من عود کرده ولی نمی دانم چرا عطسه هایم تا لب آب مرا می برند و تشنه برم می گردانند. و سرم بخاطر همین عطسه نکردن های مدام و کم خوابی درد گرفته.
مامان دارد با سید رضی و سید مرتضی مسئله حل می کند. می گویم بیا چادر هایت را برش بزن مادرم، بگذار مادرجون آنها را بدوزد. مادر وا نمی دهد و پیش برادر زاده هایش نشسته و سه تا فیزیک و ریاضی و نرم افزار و سخت افزار خوانده با هم بحث می کنند. حالا فهمیدم به چه کسی رفته ام.
موقع ناهار، مادرجون داشت تعداد بشقاب ها را می شمرد و گفت ۱۳ نفریم! بعد دوباره سری از سر تاسف تکان داد و گفت هیچ کدامتان عرضه ندارید ما را ۱۴ نفر کنید! نه خاله سین بچه دار می آورد، نه تو ازدواج می کنی، نه پسر دایی هایت. خندیدم و چیزی نگفتم.
تصحیح امتحان روان و اقتصاد بچه ها مثل یک بار روز هاست که بر دوشم سنگینی می کند. وویس های بشارت و فیروزی و شاهمرادی را هم گذاشته ام برای عید. ولی خب یک هفته اول را حقیقتا نمی توانم. تا دوشنبه که هیچ. بعدش هم برنامه مشخص نیست.
و این هم از امروز. گذران روز های ۲۰ سال و ۱۱ ماهگی.

پی.اس: فهمیدم مسئله حل نمی کردند. در واقع نمیدانم برای کجا، داشتند سوال طرح می کرد.
  • ۹۹/۱۲/۳۰
  • سایه

نظرات (۲)

تصحیح برگه کلا چقد جانکاهه. مخصوصا برگه این بچهه ها-_-

پاسخ:
تو فرض کن بخوای مسئله اقتصاد دهما رو صحیح کنی :) جا داره به پهنای صورت اشک بریزی :)

منطقشونم همینه حاجی. 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">