Day 3
Writing challenge: Day 3: a memory
یک خاطره؟ روز قبل عمل ام بود، سپیدار بچه های دانشگاه را - خوابگاهی و غیر خوابگاهی - دعوت کرده بود خانه شان و من از صبح رفته بودم که کمک کنم. کمی به نظافت خانه رسیدیم و کیک مرغ را راس و ریس کردیم. بعد هم مایع کیک را درست کردیم که در فر بگذاریم و در این مرحله، سپیدار از آشپزخانه رفت بیرون و من چون برای خودم دولت خودمختاری هستم، خواستم که کار ها را سریع تر پیش ببرم و کیک را داخل فر بگذارم. [حتی نمیدانم چرا از قبل فر را گرم نکردیم!]
خودم فر را روشن کردم ولی دیدم شعله های غیر عادی دارد! تیپیکال خانه های ایرانی اینطوری ست که فر هر چیزی ست جز فر! یک نوع انباری کوچک برای آشپزخانه است. در خانه ی سپیدار اینها، فر محل نگه داری پلاستیک ها بود ولی خب دیگر برای داشتن این اطلاعات دیر شده بود:) و بله. فر آتش گرفت. تند تند آب می ریختیم که بالاخره خاموشش کنیم. زمین و فرش کف آشپزخانه خیس آب شده بود. فر را خاموش کردیم ولی تکه های سوخته پلاستیک به کفش چسبیده بود. آنهم وقتی که در مضیقه ی زمانی بودیم.
مطمئنم تا به حال هیچ کس خانه ی رفیقش را اینطور آتش نزده. پرچم بالاست.
- ۹۹/۱۲/۱۱
😮😮😮