پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

همیشه بعد از صحبت تلفنی با پنج بچه [که میانگین هر کدام بین ۳۰ تا ۶۰ دقیقه طول می کشد] چنان حس رهاییِ ناشی از انجام شدن یک کار بزرگ را دارم، که کریستوف کلمب بعد از کشف قاره آمریکا نداشت! [الان یک بانمکی کامنت میگذارد که کریستف کامل که قاره آمریکا را کشف نکرد! آنجا از قبل مردمانی زندگی می کردند و کشف شدن نداشت! ای غرب زده مزدور!]

من قبلا یک روز که مدرسه می رفتم، در همان روز نتایج را با بچه ها تحلیل می کردم، صحبت می کردم، دعوا و تشویق می کردم، برنامه یک هفته شان را هم می ریختم، گل و بلبل هم می کشیدم، ساعت ۳ هم روانه شان می کردم به سمت خانه! در طول هفته هم در تماس بودیم و این روند واقعا فرسایشی نبود. ولی مجازی شدن کارم را دو برابر کرده! یعنی یک روز می روم مدرسه و معمولا فقط یک نفر از بچه هایم آنجاست. بعد یک روز دیگر با بقیه شان تلفنی حرف می زنم و یک روز دیگر برنامه می دهم! [چرا یکجا انجام نمی دهم؟ برنامه زمانی بچه ها نمی گذارد یک روز برنامه بدهی، حرف بزنی و تحلیل کنی.] امید است این روزگار کرونایی برای مدارس زودتر تمام شود ولی برای دانشگاه نه :))) دانشگاه نرفتن ۸ صبح هنوز کیف خودش را دارد :)))

  • ۹۹/۱۱/۲۷
  • سایه

نظرات (۱)

  • پَـــــر واز
  • یعنی میگین دانشگاه مجازیش قشنگ تره؟

    پس اون همه تصورات رویایی که ما از دانشگاه داشتیم چی میشه؟:(

    این بود آرمان های امام؟

     

    پاسخ:
    نرفتن بعضی کلاس ها و ۸ صبح سر کلاس رفتن ها واقعا با مجازی شدن خیلی راحت تر شده. ولی نشستن توی محوطه و دیدن دوستام و خود محیط دانشگاه هم به خودی خود زیباست!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">