پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

همون پسره که، همون دختره که.

جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۳۱ ق.ظ
روزی از روزهای سوم دبیرستان، زنگ اول که جامعه شناسی داشتیم، من حوصله ام سر رفتهبود و خواب‌آلوده به حرف های دبیر گوش می کردم. مدتی بعد از سر کسل بودن زیاد و از آنجایی که خیلی به جامعه شناسی واقعا علاقمند بودم :} ، شروع کردم کتاب را ورق زدن و مثل بچه ها به عکس هایش نگاه کردم.
همینطور هی می رفتم جلو و جلوتر، که چشمم روی یک عکسی خیره ماند. خوب نگاه کردم، هی دیدم نه خودش است. دوباره دیدم نه مگر می شود؟ دوباره گفتم نه مطمئنم خودش است. خلاصه آخر به این نتیجه رسیدم که عکس پسردایی ام را دارم در کتاب جامعه مان می بینم :) آن روز بعد اینکه زنگ خورد، کلاس را به هم ریخته و به کل بچه ها گفتم آی ملت ببینید من دیگر معروف شدم! من دختر عمه ی همان پسری ام که عکسش را دارید در کتاب جامعه می بینید.
از آن موقع به بعد - حتی الان - اگر بخواهم چیزی را تعریف کنم یا مثلا به سپیدار بگویم داریم می رویم خانه ی دایی ام، می گویم همان دایی ام که عکس پسرش در کتاب جامعه بود. و سپیدار «آهااااان!» گویان تایید می کند.
از آن جایی که این پست هیچ محتوای اخلاقی نداشت، باید عرض کنم که همانطور که می بینید، برچسب ها تا آخر عمر روی آدم می مانند. پس در زدن برچسب ها روی آدم های دیگر دقت کنید. این هم پند اخلاقی امروز. بروید حالش را ببرید.
  • ۹۹/۱۱/۱۷
  • سایه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">