خیلی.
خیلی خوابم می آید. خیلی. خیلی. دیشب هر کاری کردم خوابم نبرد و ساعت ۴:۴۵ بود حدودا که کمی چشم هایش بسته شد و ۶:۱۵ مامان بیدارم کرد که آماده شوم. ولی خب لفتش دادم و تا سوار ماشین شوم و مرا برساند، قطعا دیرش شده. مامان هم گناه دارد، باید روز هایی که می روم مدرسه زودتر بیدار شوم. نمی دانم چرا vpn دانشگاه وصل نمی شود که بتوانم مقاله های ta غباری را دانلود کنم. هر کاری می کنم نمی شود. هی نمی شود و هی بیشتر خوابم می گیرد.
خانم آل آمده، محیا و هدی هم. محیا امروز بخاطر برخورد های کادر اجرایی پایه و بچه ها اعصابش خیلی خورد است. هدی هم به اصرار خانم آل آمده. من هم لپ تاپ را از خانه آورده ام که کار غباری را امروز تمام کنم ولی آخر مرد مومن! working memory کجایش به اختلالات اضطرابی و افسردگی ربط دارد؟ بیچاره یک نوع حافظه است دارد کارش را می کند و آب نباتش را می مکد! به افسردگی و ptsd و اینها چکار دارد! ول کن ما را تو را به جان عزیزت! حالا ta تو خیلی درسخوان بوده نمیدانم رتبه چند دکترا شده دارد هلند بیسار رشته را می خواند، نباید که رس ما را بکشد.
خیلی خوابم می آید. خیلی خیلی. به محرک های اطرافم [مبهم ترین کلمه ای که می توانستم برایش پیدا کنم همین بود که منظورم را دقیق نرسانم] توجهی نمی کنم و بی ری اکشن باقی می مانم. من به اندازه ی کافی خوبم. خوب خوب. خیلی این پاراگراف مبهم است خودم میدانم. البته بعید است تا اینجا کسی این حجم از روزمرگی را دنبال کرده باشد. به هر حال من خیلی خوابم می آید. خیلی. این نوشته را بدون سرانجام به پایان می رسانم. Zzzzz.
- ۹۹/۱۱/۰۸
بعید ندان.من دنبال کرده بودم.
هدی کیه؟*****؟ منتظرم این بخشو سانسور کنی البته:))