که بیگ بنگ تئوری، ها؟!
نمیدانم How I met your mother را دیده اید یا نه ولی همانطور که از اسمش پیداست، یک ted نامی دارد داستان آشنایی با همسرش را برای بچه هایش تعریف می کند.[هر چند که تا فصل ۹ خبری از مادر نیست] همانطور که تد شروع می کند به تعریف کردن هر اتفاق، دومینوی اشنایی با همسرش را می چیند. نمیدانم چطور توضیحش دهم ولی مصداق این جمله است که «هیچ چیز بی حکمت نیست!». حتی جا ماندن او از هواپیما و نگرفتن شغل محبوبش در یک ایالت دیگر هر لحظه او را به اتفاقی که باید برایش بیفتد نزدیک تر می کند.
من واقعا معتقدم هر اتفاقی که برایم میفتد، فقط یک قطعه از دومینویی ست که قرار است تکمیل شود. مثلا اگر آن حجم از اتفاقات در اردیبهشت امسال نمیفتاد، من هیچ وقت با خانم میـم تماس نمی گرفتم که بعد مرا به خانم صاد معرفی کند و من تازه با خانم صاد آشنا شوم و بعد خانم صاد مرا به کس دیگری معرفی کند و باز اگر این روند ادامه پیدا نمی کرد و در طی ۴-۵ ماه فشار روانی زیادی به من وارد نمی شد، آن وقت همه چی به هم نمی پیچید و حالم به غایت بد نمی شد و دوباره خانم صاد را نمی دیدم و به امروز و اینجا نمی رسیدم! نمی دانم این دومینو به کجا کشیده خواهد شد ولی می دانم هیچ چیز، مطلقا هیچ چیز اتفاقی نیست :)
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا.
- ۹۹/۱۱/۰۳
واقن که how can that be random??