شما میدانید مادر؟
يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۴۹ ق.ظ
وسط روضه، حدود های ساعت ۷ و خورده ای، هنگامی که فاطمه چراغ ها را خاموش کرد و دستمال را دور گرداند، یک لحظه به خودم آمدم و گفتم: «من واقعا چمه؟» و مثل نم نم باران پاییزی گریستم.
- ۹۹/۱۰/۲۸
وسط روضه، حدود های ساعت ۷ و خورده ای، هنگامی که فاطمه چراغ ها را خاموش کرد و دستمال را دور گرداند، یک لحظه به خودم آمدم و گفتم: «من واقعا چمه؟» و مثل نم نم باران پاییزی گریستم.
بذاریم. من تا ۱۱م تعطیلم و از اونجا که سرپرستی محمدحسین به من واگذار شده باید قبلش هماهنگ کنیم. ولی حالا سه نفره ام اگه نشد بیا خونه ما ببینمت
تا اینجا نخونده بودم! و یهو حس کردم چقدددد دلم برا ثمین تنگ شده، و یادم افتاد چندین روزه کلا بلاگ نیومدم، و نه که دلتنگیم برطرف شده باشه اما الان بهترم!:)
و کی امتحانات تموم میشه ببینمت؟