پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

شما میدانید مادر؟

يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۴۹ ق.ظ

وسط روضه، حدود های ساعت ۷ و خورده ای، هنگامی که فاطمه چراغ ها را خاموش کرد و دستمال را دور گرداند، یک لحظه به خودم آمدم و گفتم: «من واقعا چمه؟» و مثل نم نم باران پاییزی گریستم.

  • ۹۹/۱۰/۲۸
  • سایه

نظرات (۲)

تا اینجا نخونده بودم! و یهو حس کردم چقدددد دلم برا ثمین تنگ شده، و یادم افتاد چندین روزه کلا بلاگ نیومدم، و نه که دلتنگیم برطرف شده باشه اما الان بهترم!:)

و کی امتحانات تموم میشه ببینمت؟

پاسخ:
من گفتم اسماء چند وقته نیستاااا
از شما که پنهون نیست از بقیه چه پنهون یا بر عکس که امروز :,))))
دیگه واقعا باید با سپیدار یه قرار سه نفره بذاریم :)

بذاریم. من تا ۱۱م تعطیلم و از اونجا که سرپرستی محمدحسین به من واگذار شده باید قبلش هماهنگ کنیم. ولی حالا سه نفره ام اگه نشد بیا خونه ما ببینمت

پاسخ:
باچه *_____*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">