هانس کوچولو تو را چه شده.
این یک پست طولانی بسیار بی مزه روانشناختی ست. به راحتی از آن بگذرید.
اول از همه بگویم به نظر من «هنس کوچولو» گفتن دکتر بشارت بامزه است و اصلا همین باعث شد بخواهم این پست را بنویسم. دوم اینکه امروز که تا ۸ مدرسه ام، نشستم بکوب تا وویس ۷ گوش دادم که در نوع خودش پیشرفت بزرگی ست. و حتی از برنامه ای که ریختم جلویم می اندازد. سوم اینکه دلیل اصلی ام برای نوشتن این پست، این است که درست است که اا وویس ۷ را گوش دادم، ولی بدون جزوه نوشتن! و خب خواستم حداقل داستان هنس کوچولو را اینجا بنویسم تا یادم بماند.
ساختار ذهنتان را مرتب کنید و کمربند هایتان را سفت ببندید. کجاییم؟ تبیین نظری اختلالات اضطرابی. مشخص تر بگویم، می خواهیم ببینیم فروید - نسبتا محترم - چطور اختلالات اضطرابی را تبیین می کند. ولی خب از آنجایی که من همیشه از قسمت های نظری و شهودی رشته ام - که بخش اعظمی را شامل می شود - بیزار بوده ام، سعی میکنم در قالب مثال هانس کوچولو بگویم که اصلا او کیست و چرا تا الان انقدر اسمش را برده ام.
هانس کوچولو پسر بچه بامزه ای است که از اسب ها میترسد! بله! چرایی اش را جلوتر عرض خواهم کرد ولی فعلا در همین حد بدانید که پسر کوچک قصه ی ما فوبیا ی اسب دارد. یک اختلال اضطرابی. پدر و مادر این بچه از آن اسب سواران قهار روزگار بودند که همیشه یک پایشان باشگاه سوارکاری بوده. در مورد اینکه پای دیگر کجا بوده اطلاعی ندارم. هار هار هار. بگذریم. والدین بزرگوار هانس، بعد دیدن اینکه پسرک کوچکشان از اسب ها مثل چی می ترسد و حتی جرئت نزدیک تر شدن به آنها را ندارد، می بینند اینطوری نمی شود و باید او را به یک روانشناس خوب ارجاع بدهند. از همکارانشان پرس و جو می کنند و متوجه می شوند در فلان خیابان وین، روانشناس اسم و رسم داری به نام فروید وجود دارد و خدا تومان پول مشاوره می گیرد و اصلا تعرفه های نظام روانشناسی را رعایت نمی کند. ولی خب چون آنها خیلی پدر و مادر پولداری بودند - همانطوری که از اسب سوار بودنشان مشخص است - برای بچه وقت می گیرند و او را می فرستند پیش فروید.
اجازه بدهید بیشتر از این لوس بازی در نیاورم. هانس کوچولو رفت پیش فروید و ماجرای ترسش از اسب ها را گفت. و آن لحظه در ذهن فروید چنین می گذشت:
در id پسر کوچک، کشاننده های لیبیدویی [جنسی و پرخاشگری به پدر و مادر] مدام به ایگو فشار می آورند که هی پسر ما می خواهیم بروز پیدا کنیم! ما می خواهیم سری در سر ها درآوریم. اما ایگو عاقل تر از این حرف هاست و با مشورت سوپر ایگو جلوی آنها را می گیرد. این فرایندِ «از اید اصرار و از ایگو انکار»، باعث می شود اضطراب در هانس کوچولو به وجود آید. ایگو که اضطراب را می بیند دست در کیسه ی مکانیسم های دفاعی می کند، ابتدا کمی سرکوب بر میدارد و به سمت اضطراب پرت می کند. بعد مکانیسم طلایی اش را رو می کند: جا به جایی! اضطراب ناشی از تمایلات جنسی به مادر و پرخاشگری به پدر، خودش را به صورت دیگری ابراز می کند. به صورتی سمبولیک، دور و منقطع!
ایگو دستور می دهد که هانس کوچولو به جای اضطرابی که ناشی از قطع کشاننده های خطرناک و پرخاشگرانه نسبت به پدر و مادر است، آن را هل بدهد در یک مکان مشخص، در یک زمان های مشخص، نسبت به یک شیء مشخص. و اینطوری ست که اسب هراسی :)) در هنس کوچولو ایجاد می شود.
اجازه دهید همینجا بگویم که من اگر جای والدین هنس بودم، به جای اینکه پسرم را بفرستم پیش فروید، میفرستادمش پیش خانم صاد یا دکتر بـ یا دکتر صاد. ولی خب اُنلی گاد کن جاج دم و این صحبت ها. نکته بعدی اینکه به نظر من فروید حقیقتا آدم باهوشی بوده و در نوع خودش تبیین های جدیدی ارائه داده است ولی الان، در ۲۰۲۱، تنها میتوانم قسمتی از آن ها را «چِرت های خوبی که فروید گفته است» بنامم و بروم دنبال ptc و cbt و درمان ها و زندگیم.
در هر صورت، الان میتوانم در دفترم علامت بزنم که جزوه وویس ۷ آسیب را نوشته ام.
- ۹۹/۱۰/۱۷
دلنشین مینویسید😌