تکرار تاریخ
شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۶ ق.ظ
دیشب که به زور خوابیدم، با قلبی پر از اضطراب خوابیدم. صبح ولی چشم هایم را که باز کردم، قلبم آرام شده بود. نمی دانم چرا، نمی دانم بخاطر شربت زعفرانی بود که مامان در حال خواندن حمد درست کرده بود، یا بخاطر دعاهایش، یا بخاطر تمرین های خانم صاد. فرقی نمی کند. ولی قلبم آرام بود و این خودش به تمام دنیا می ارزید. هر چند که عفونتی از بین نرفته و انگار فقط مسکن خورده ای و آرام شدی، ولی مسکن خوردن بهتر از درد کشیدن است نه؟ خدایا، من یک دوره ای شبیه به این دوره را پشت سر گذاشته ام و خوب می دانم که چه احوالاتی در انتظارم است. این بار همه چیز را به تو می سپارم. همه چیز را.
- ۹۹/۰۹/۲۹
نگران شم یا چی؟