پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

تکرار تاریخ

شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۶ ق.ظ

دیشب که به زور خوابیدم، با قلبی پر از اضطراب خوابیدم. صبح ولی چشم هایم را که باز کردم، قلبم آرام شده بود. نمی دانم چرا، نمی دانم بخاطر شربت زعفرانی بود که مامان در حال خواندن حمد درست کرده بود، یا بخاطر دعاهایش، یا بخاطر تمرین های خانم صاد. فرقی نمی کند. ولی قلبم آرام بود و این خودش به تمام دنیا می ارزید. هر چند که عفونتی از بین نرفته و انگار فقط مسکن خورده ای و آرام شدی، ولی مسکن خوردن بهتر از درد کشیدن است نه؟ خدایا، من یک دوره ای شبیه به این دوره را پشت سر گذاشته ام و خوب می دانم که چه احوالاتی در انتظارم است. این بار همه چیز را به تو می سپارم. همه چیز را.

  • ۹۹/۰۹/۲۹
  • سایه

نظرات (۲)

نگران شم یا چی؟

پاسخ:
نه حاجی نگرانِ چی. می نویسیم خالی میشیم.

*«حاجی» رو داشتی :))

حاجی!!!:)))

اقا میخواستم خصوصی بذارم که-_- چرا دوبار شد...

نگران بودم، اما حس میکنم اتفاق تازه ی نه چندان خوبی افتاده ...

پاسخ:
نه نگران نباش⁦❤️⁩
دعا بنما برام.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">