پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

Flash forward

پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۱۱ ق.ظ

اگر بخواهم روانشناس بالینی شوم، رویایم این خواهد بود که در نیک‌روان کار کنم. تقریبا از وقتی اولین بار واردش شدم نقشه اش را کشیدم - یک سال و شش ماه پیش. البته آن موقع ها «اگر بخواهم روانشناس بالینی شوم» نبود، آن موقع ها «سه سال دیگر که قطعا روانشناس بالینی شدم» بود. فکر می کردم خیلی احمقانه است تا اینکه سپیدار به زبانش آورد و فهمیدم که نه، فقط من نیستم که چنین حس می کنم. چه من روزی آنجا کار کنم و چه راهم فرسنگ ها از آنجا دور شود، آن محیط سبز و قرمز با میز پذیرایی و نماز خانه کوچکش را تا همیشه دوست خواهم داشت. امروز نشستم و با خودم فکر کردم و برای آینده ی خودم یک پلن رسم کردم. از خودم پرسیدم وقتی پیر شده ام و روی صندلی تابی نشسته ام و پتو را روی پاهایم انداخته ام و نوه هایم دورم بازی می کنند، دوست دارم چه کاره باشم؟ دوست دارم بگویم اوه گرل! من در این عمر چه کار کردم و چه راهی رفتم که از آن راضی ام؟ دوست دارم بابت چه کاری لبخند بزنم و حس کنم که نه! من این زندگی را نباخته ام؟ تقریبا کم و بیش جواب هایم را - چون فقط یک جواب نبود - گرفتم. هر چند که خدا را باید به بر هم زدن عزم ها شناخت ولی خب، این کاری بود که از دست من بر می آمد! اند آی دید ایت!

  • ۹۹/۰۸/۲۹
  • سایه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">