Battlefield
يكشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۴۳ ب.ظ
من گله هایم را می کنم، اشک هایم را می ریزم، نا امیدی ها و امید هایم را بروز می دهم، ولی وقتی نوبت جنگیدن می شود همه ی آن ها را کنار می گذارم. لباسی از آهن تنم می کنم، چشم هایم را پاک کنم، امید ها و نا امیدی ها را توی صندوقچه می گذارم، کلیدش را قورت می دهم (آخه چرا؟) و وارد میدان جنگ می شوم. نه. تو من را با چشم های غمگین و صورت خیس از اشک و دل خسته نمی بینی. هر چه می بینی یک سایه خوشحال و قوی ست. و این دقیقا چیزی ست که میخواهم ببینی.
- ۹۹/۰۸/۲۵