پراکندگی!
نمی دانم از زندگی تحصیلی ام چه میخواهم! یک روز می گویم اصلا چرا ارشد بگیرم؟ یک روز دیگر می گویم نه باید تا دکترا بروم! یک روز دیگر از خواب بیدار می شوم و میخواهم المپیاد دانشجویی بدهم! یکبار دیگر میخواهم بعد اتمام دوران کارشناسی ام بیخیال تمام روانشناسی شوم، کنکور تجربی بدهم و دوباره دو رقمی بشوم و پزشکی بخوانم! یکدفعه میخواهم در وزارت بهداشت دانشگاه علوم پزشکی ایران بالینی بخوانم! بعد می گویم نه شاید آدم بالینی نباشم! بعد دوباره می گویم شاید باید مشاور کنکور شوم! شاید معلم بمانم! شاید باید سراغ شناختی بروم! نه اصلا شاید باید بروم روانشناس صنعتی سازمانی شوم! بعد خودم رای خودم را می زنم که محیطش زیادی مردانه است! روز دیگر میگویم نه واقعا ایران جای ماندن نیست باید اپلای کنم! بعد دوباره میگویم آخر مگر من آدم خارج رفتنم؟ بعد از خودم میپرسم؛ بروم سراغ رشته های فنی؟ ریاضی که همیشه عاشقش هستم؟ تدوینگر بودن؟ خطاطی کنم؟ اسپانیایی را آنقدر ادامه دهم تا یک معلم زبان اسپانیایی شوم؟ بالینی کودک نوجوان بخوانم و کار های مادرانه کنم؟ من واقعا آدم روانشناسی تربیتی هستم؟ [فکر نکنم!] اصلا شاید روانسنج شوم! بروم آنقدر معروف شوم که از انتخاب رشته ام کلی پول در بیاورم؟ شاید باید دندان پزشکی بخوانم. یا شاید هم داروسازی! اگر یک روز بفهمم از این زندگی چه می خواهم، تمام خوانندگان این وبلاگ را شیرینی می دهم!
- ۹۹/۰۷/۰۹