پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

روز هایی که قابل تحمل ترند.

دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۴۱ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم و بذکر ولیه.
کمتر از 10 روز پیش نوشتم که مرا هر کجا ببری خواهم رفت و دعایی نمی کنم، امیدی ندارم و بعد در حال نوشتنشان اشک ریختم. در خیال، درِ خانه ی ولی تو را محکم زدم، چند بار پشت سر هم. هر بار محکم تر. باور نداشتم که پشت در بمانم. در خیالم در اوج سرما در باز شد و من به داخل خانه هدایت شدم. به من قهوه ی عربی تعارف کردند و بعد ... امام آمدند. من اشک ریختم و هیچ نگفتم. چند دقیقه ای سکوت کردم و بعد هق هق من فضای خانه را پر کرد. گفتم و شکایت کردم. اشک ریختم و گله کردم. و کیست که در حضور ولی تو آرامش نگیرد؟ کیست که امامش دست رد به سینه اش بزند؟ کیست که در محضر حجت تو حرف هایش نشنیده روی زمین بماند؟ و در همان خیال، حس کردم آرام تر شدم. اینکه انگار آن حجم از نگرانی را سپرده بودم دست کسی که باید می سپردم.
در روز تولد 20 سالگیم وقتی که قلبم سنگین بود و ترسیده بودم و نگران، آدم های زندگیم را فرستادی تا بهتر شوم. عاطفه را با یک کارت پستال و کیک #خودش_پز :) که از زیباترین کارت پستال هایی بود که گرفتم. پیامِ نامه ی زهرا که با هر خاطره اش خندیدم و لبخند زدم. نامه ی اسماء که از هر هدیه ی فیزیکی بهتر بود و آخرین نامه. نامه ی فاطمه. این سه نامه و یک کارت پستال را فرستادی تا بگویی تنها نیستم. تا بگویی روز تولدم - که یادآور یکسال نزدیک تر شدن به مرگ و بازگشت به سوی توست - را می توانم لبخند بزنم. می توانم لبخند بزنم و در نیمه شبش یک ساعت حرف هایی را بشنوم و بزنم که یادآور شد هر چه که هست و هر چه قرار است باشد، هر آدمی که قرار است ملاقات کنم - همه - وسیله ی امتحان اند. و من آرام گرفتم.
هر چه برای من رقم بزنی، گردن می نهم هر چند سخت. هر چند بسان شمشیر روی گردن گذاشتن باشد. هر چند تکرار شب ها یا روزهای دل-تنگی. دل-تنگی به ما هو دل-تنگی. یعنی وقتی دل "تنگ" است و قلب سنگین. گردن می نهم چون حتما خیری برایم در وسط آن سختی ها نهفته است. چقدر حتی نوشتن این حرف سخت است و چه بزرگ ادعایی. ولی دیرزمانی ست به این نتیجه رسیده ام یا باید راضی باشم یا از تمام دنیا، از تو و از خودم عصبانی. و من در این دنیای بزرگ تو هیچ کاره ام. پس داد و فریاد های من، گله های من، غر های من و اشک های من چیزی را عوض نخواهد کرد. باید راضی باشم و این قانون توست. خواستم بگویم درست است من دیگر آن دختر نشانه ها نیستم، ولی هنوز هم به این دلخوشی های کوچک دل می بندم. به سکوت های پشت تلفن با فاطمه، که از سکوت های بدون او پشت تلفن زیباتر است. به تلاش اسماء برای توجه به جزئیات زندگیم. به فکر های زهرا برای خوشحال کردنم. خدایا این همه کلمه ها را به هم وصل کردم و به هم بافتم که بگویم موقع حمل قلبِ بیست ساله هایت، کمی مراقبشان باش ... نوشته ی رویشان را ببین ... : "شکستنی"
پی نوشت: خدایا  هنوز آنقدر قوی نشده ام که گریه نکنم، غر نزنم و گله نکنم. این ها را خواهم داشت اما خودت رضایت را نصیبم کن.
پی نوشت دو: سبحانک، سبحانک، سبحانک. انی کنت من الظالمین.
  • ۹۹/۰۲/۰۸
  • سایه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">