جان من!
يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۱ ب.ظ
یک نامه ی لبخند آور نوشته بودم. دقیقا سه سال و ۲۰ روز پیش. وقتی که هنوز پیش دانشگاهی بودم و کوچک. دو پاراگراف اولش را می گذارم. مُهری باشد بر اینکه چقدر بزرگتر شده ام و همه چیز در ذهنم فرق کرده است. اما هنوز هم شکلات دوست ندارم و واقعا بستنی کفایت می کند. :)
«جان من !
می خواهم فکتی چند راجع به خودمان بگویم که وقتی از تصویر مبهم دو بعدی توی مغزم، تبدیل به یک آدم سه بعدی واقعی شدی، مثل مرغ پر کنده بال بال نزنی که چرا من را درست نمی شناسی. هرچند من همه ی اینها را با چشم هایم بعدا برایت خواهم گفت. ولی اول ترجیح دادم مکتوبشان کنم بعد بریزمشان توی چشم هایم.
فرست آو آل، من خیلی شکلات دوست ندارم. پس لازم نیست پول هایت را خرج شکلات های گران خارجی کنی. یک بستنی قیفی پنج تومانی کارت را راه میندازد. برای ولنتاین هم لازم نیست پول خرس و عروسک و این چیزها بدهی. کلماتت خودشان بیشتر می ارزند. البته یک شاخه گل را بگذار کنارش. من معمولا گل ها را میندازم بیرون ولی برای تو را خشک می کنم می گذارم توی گلدان کنار عکست.
بعد اینکه از همین الان ذوق ها و حس و حال هایت را می ریزی توی شیشه، درش را می بندی و برای احدی خرج نمی کنی تا من را ببینی. بعد من خودم شیشه را می شکنم به امید خدا.»
- ۹۹/۰۴/۲۲