پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال ۱۰ سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

بالاخره به هر ضرب و زوری بود امشب پروپوزال را نوشتم. حس خوبی دارم. البته قیافه همسر، نرجس و چت جی‌پی‌تی بعد گفتن حرف من دیدنی خواهد بود، چون آن‌ها (مخصوصا همسر) خون دل‌ها خوردند تا من در وهله اول قدم به سمت نوشتن پایان‌نامه‌ام بگذارم :) این نیم‌فاصله‌ها هم که می‌بینید رعایت می‌کنم بخاطر همین است.

پنج شنبه اولین جلسه از آکادمی را رفتم، خوب بود. در واقع خیلی خوب! یک پله بالاتر رفتم، اما در این سرسرای پر پیچ و خم و با هزاران پله عددی محسوب نمی‌شود. باید حساب کنیم و ببینیم بعد از هر جلسه از کلاس باز هم یک پله بالاتر می‌روم یا نه! و آیا باز هم راضی و خوشحال خواهم بود؟

می‌دانی ... این مسیر انتخاب اولیه‌ی من نبود. من می‌خواستم راه دیگری بروم، من می‌خواستم جور دیگری باشم، اما انگار خدا هربار مرا به جای اولیه‌ام بر می‌گرداند! جایی که باید مسیرم را عوض می کردم. شبیه قطار های اسباب بازی بودم که از همان ابتدا از ریل خارج می‌شدند و خدا مدام مرا به ابتدای مسیر باز می‌گرداند تا از اول شروع کنم. اما من همان مسیر قبلی را می‌رفتم. مسیری که اشتباه نبود، فقط شاید برای من مسیر مناسبی نبوده ... بله کم کم دارم به این نتیجه می‌رسم. نمی‌دانم این از سر یک نتیجه‌گیری واقعی است یا از سر توجیه ناکامی‌های مکرر.

خیلی خیلی خوابم می‌آید. چشم‌هایم سرخ شده ولی خب امشب پروپوزال تحویل‌داده، می‌خوابم. این نوشته را دیگر نمی‌توانم ادامه دهم. یعنی در واقع چشم‌هایم نمی‌توانند. شبت بخیر، پایان‌نامه‌ات نیز.


*خوابم می‌می‌آید ولی نیم‌فاصله را رعایت می‌کنم.

  • ۰۴/۰۷/۲۰
  • سایه

نظرات (۶)

  • صابر اکبری خضری
  • شبت بخیر پایان نامه ت نیز :)))
    خب خدا رو شکر. خوشحالم که تموم شد بلاخره. البته متاسفانه یا خوشبختانه تازه اول نوشتن پایان نامه ست :) اون هم ایشالا زود تموم میشه.

     

    پاسخ:
    بله تازه اول راهه، کمربنداتوتو سفت ببندید :))

    ایوللل. از این به بعد ریلزای پایان نامه رو باید به جای فرزانه واسه تو بفرستم پس:))))

    اینکه نوشتی "این مسیر" و من نمی‌دونم "این" به چی برمی‌گرده، خیلی زشت و ناراحت‌کننده ست! فلذا کی و کجا وعده‌ی دیدار ما؟ 

    پاسخ:
    به قول خودت "حاجی" هر وقت شما بگی هستم :)

    راستی، می‌بینم که کارت به جایی رسیده که متن‌هات به شعرهای چاوشییی تلمیححح دارن:)))))))))))) 

    پاسخ:
    از اون دوران خیلی وقته عبور کردیم خانم فاخته :))))) با چاوشی دوشواری نداریم ما که ^_^

    میدونم، اما من تا ابد اون دورانو به روت میارم :))) 

    پاسخ:
    برو خونه تون خانم فاخته ~___~

    از منزل به روت میارم، دوشواری نداره که :))))))) 

    سلام

    هرچند حوصله ندارم که متن های قبلی را مرور کنم اما از روی همین حافظه، به انسانی نگاه می کنم که در ذهن من در لابلای کلمات اینجا ساخته شده است. تغییر زیاد است! اما هنوز طنز جذابی وجود دارد، شخصیت پر اراده ای قابل مشاهده است، هنوز ذهن، روان روی کاغذ (کیبورد) می آید هرچند به با متن های سابق  فاصله دارد و هوش هم حضور روشنی دارد و چیزهای دیگر البته.

    من خودم زیاد در این دنیای مجازی قدم نمی زنم اما اینجا یکی از جاهایی بود که خوشحال شدم دوباره حیات پیدا کرد. اتفاقا امروز دیدم که یکی دیگر که او هم از 1401 ننوشته بود، به تازگی فعال شده که اصلا خوشحالم نکرد.

     

    یاد روزهایی افتادم که با شور و شوق زیاد رشته تان را دنبال می کردید و از آن می نوشتید! آن روزها برایم جالب بود که در ادامه چه خواهد شد. رشته عجیبی است که مناسب هر آدمی نیست. از تجربه تان با این رشته بنویسید حتما.

    پاسخ:
    سلام :) لطف دارید شما و ممنونم :)
    واقعیتش اینه که تجربه تحصیل من در این رشته انقدر دوست‌نداشتنی و با چالش‌های مختلف بوده، که روی علاقمندی و اندک توانمندی‌هام غباری پوشونده! همیشه چه در کارشناسی چه در ارشد با علاقه و انگیزه وارد شدم و شاید چون انتظار بالایی از دانشگاه داشتم، سرخورده شدم و دیگه ذوقی نداشتم.
    اما یک فرصت آخر دادم به خودم و رشته‌م، امیدوارم که موفقیت آمیز باشه :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">