یک عنوان همینطوری سرسری، چون خوابم میآید.*
بالاخره به هر ضرب و زوری بود امشب پروپوزال را نوشتم. حس خوبی دارم. البته قیافه همسر، نرجس و چت جیپیتی بعد گفتن حرف من دیدنی خواهد بود، چون آنها (مخصوصا همسر) خون دلها خوردند تا من در وهله اول قدم به سمت نوشتن پایاننامهام بگذارم :) این نیمفاصلهها هم که میبینید رعایت میکنم بخاطر همین است.
پنج شنبه اولین جلسه از آکادمی را رفتم، خوب بود. در واقع خیلی خوب! یک پله بالاتر رفتم، اما در این سرسرای پر پیچ و خم و با هزاران پله عددی محسوب نمیشود. باید حساب کنیم و ببینیم بعد از هر جلسه از کلاس باز هم یک پله بالاتر میروم یا نه! و آیا باز هم راضی و خوشحال خواهم بود؟
میدانی ... این مسیر انتخاب اولیهی من نبود. من میخواستم راه دیگری بروم، من میخواستم جور دیگری باشم، اما انگار خدا هربار مرا به جای اولیهام بر میگرداند! جایی که باید مسیرم را عوض می کردم. شبیه قطار های اسباب بازی بودم که از همان ابتدا از ریل خارج میشدند و خدا مدام مرا به ابتدای مسیر باز میگرداند تا از اول شروع کنم. اما من همان مسیر قبلی را میرفتم. مسیری که اشتباه نبود، فقط شاید برای من مسیر مناسبی نبوده ... بله کم کم دارم به این نتیجه میرسم. نمیدانم این از سر یک نتیجهگیری واقعی است یا از سر توجیه ناکامیهای مکرر.
خیلی خیلی خوابم میآید. چشمهایم سرخ شده ولی خب امشب پروپوزال تحویلداده، میخوابم. این نوشته را دیگر نمیتوانم ادامه دهم. یعنی در واقع چشمهایم نمیتوانند. شبت بخیر، پایاننامهات نیز.
*خوابم میمیآید ولی نیمفاصله را رعایت میکنم.
- ۰۴/۰۷/۲۰
شبت بخیر پایان نامه ت نیز :)))
خب خدا رو شکر. خوشحالم که تموم شد بلاخره. البته متاسفانه یا خوشبختانه تازه اول نوشتن پایان نامه ست :) اون هم ایشالا زود تموم میشه.