پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال ۱۰ سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

We'll see!

سه شنبه, ۹ مهر ۱۴۰۴، ۱۲:۲۴ ب.ظ
بعد از حدود ۷ سال سابقه کار با دانش آموز که ۴ سال‌ش تدریس بوده، هنوز هم روز اول مهر (روز اول کلاس‌هایم که یکشنبه بود) استرس دارم. استرس به قوه خودش از شب قبل باقی‌ست تا زمانی که پا به کلاس می‌گذارم. یکهو نمی‌دانم کجا می‌رود، اصلا همه چیز در جهان متوقف می‌شود، نقش معلمی‌ام می‌پرد وسط و خودش افسار کار را به دست می‌گیرد. امسال قرار است معلم خیلی سخت‌گیری شوم، قرار است دهن بچه‌ها را سرویس کنم و خط به خط کتاب را ازشان بپرسم. کلا آدمیزاد همینطوری است، هر چقدر فشار بیاوری، (روحش) جا باز می‌کند -_- هدفم امسالم کِش آوردن روح و توان بچه‌هاست. آیا آخر سال از دل این این شیشه‌های شکننده‌ی همیشه در رفاه بوده، سنگ‌های محکمی پدید خواهد آمد؟ خواهیم دید!
  • ۰۴/۰۷/۰۹
  • سایه

نظرات (۴)

ببین کییی اینجاست! *-*

پاسخ:
گل‌ریزون کن ^__^

گلریزون چیه شتر می‌کشم جلو پات 

اگههه نذاری بری! 

پاسخ:
سپردم به مسیر، ببینیم چی میشه :)
  • زری シ‌‌‌
  • معلم شدین🔥❤️‍🔥 جالب . ان‌شالله پر از خاطرات خوب باشه براتون 

    پاسخ:
    معلم بودم که :) رسمی آ.پ نه، قرارداد دارم با مدارس غیرانتفاعی. 
  • زری シ‌‌‌
  • مشاور کنکور بودن رو یادم بود معلم بودن رو نه 😁

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">