پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

در وصف او: معصومانه و پاک.

شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۰۵ ق.ظ

امروز آن دانش آموزی که دو سال همیشه مجازی بود و هیچ وقت ندیده بودمش را دیدم. منشی امتحانش هم نیامده بود و با هم سوالات را جواب دادیم و بعد نوشتن هر سال می‌گفت خانم! بزنید قدش! :] پر از مهر و محبت بود و در آخر بابت «وضعیتش» از من عذر خواهی کرد! با تعجب گفتم عذرخواهی برای چی؟ و با خنده گفت «خانوم! انسانه و ترحم!» روی همان ویلچرش، در آغوشش گرفتم و گفتم که این حرف ها اصلا وجود ندارد. راستش از تمام دو سال حضورم در این مدرسه، لبخند و مهر و محبت این بچه و برکت او برایم بس است، چیز دیگری نمی‌خواهم!

  • ۰۱/۰۳/۲۸
  • سایه

نظرات (۲)

  • صابر اکبری خضری
  • گفتم هوای میکده غم می برد ز دل

    گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند...

    پاسخ:
    :) ... ان شاء الله که بتونیم ...

    اخ قلبم. چقدر قشنگ. چقدر قشنگ. چقدر قشنگ...

    از معدود بارهایی که از عمق وجودم دلم خواست معلم باشم..

    پاسخ:
    به به قدم رنجه فرمودید بابا ^__^
    واقعا صحنه قشنگی بود، واقعا.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">