پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۶۹۷

دوشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۰ ق.ظ
آنجایی فهمیدم بزرگ شدم که نسبت به آشغال های توی سینک بعد ظرف شستن احساس انزجار نکردم و نگفتم «اَیییی» و همه جا را تمیز کردم.
  • ۰۱/۰۳/۱۶
  • سایه

نظرات (۶)

  • یاس ارغوانی🌱
  • چقدر جالب! منم به همین دقیقا فکر کردن وقتی با این شرایط روبرو شدم. 

    یا مثلا زمانی که با ظرفهای چرب و چیلی روبرو شدم و چندشم نشد گفتم ای وای من بزرگ شدم وگرنه قبلتر ها از صدفرسخیشون هم رد نمیشد بدم میومد.😶😑

    پاسخ:
    دقیقا :) یا مثلا وقتی قسمت لهیده موزو خوردم :))

    نزدیکه روزی که روی بازموندن در یخچال هم حساس بشی:))))

    پاسخ:
    و روی کشیدن قاشق فلزی به ته قابلمه تفلون :))
  • صابر اکبری خضری
  • سعی کنید بزرگی در نگاه شما باشد، نه در آشغال هایی که از کف سینک جمع می کنید.

    پاسخ:
    با اختلاف بهترین کامنت :)))))

    پس من هنوز کودکم:'' '' ') 

    پاسخ:
    توام مجبوری میفهمی؟ مجبوووور :)))

    ضمنا درسته که آقای همسایه خیلی بزرگوارن و شما ارادت قلبی هم دارید خدمتتشون، لکن دلیل نمیشود که در کامنت ها پارتی بازی کنید و ما نیز این تبعیض را تاب نمی‌آوریم. 

    پاسخ:
    نه خیرم پارتی بازی نشد خداییش کامنت خوبی بود :}}

    عاره عاره میفحمم چی میگی:)))))))))) 

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">