پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

او می کشد قلاب را

پنجشنبه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۳۲ ق.ظ
جدایی از والدین بعد از سالیان سال زندگی و رفتن به جایی به عنوان «خانه خود» به نظرم یک درام به تمام معناست. از طرفی احساس می کنم دیگر وقت آن شده که بخواهم به عنوان یک خانواده دو نفره زندگی ام را مستقلاً ادامه بدهم و نیاز به استقلال هر روز پررنگ و پررنگ تر می شود و از طرفی دل کندن از خانواده و نبودن کنارشان سخت است. مثل یک مسابقه طناب کشی هر کدام از یک طرف می کِشند. همه می دانند در نهایت استقلال از والدین پیروز میدان است و البته باید باشد، انگار یک گوشه قلبت می داند که وقت رفتن و آغاز یک زندگی تازه است و برای آن ذوق دارد اما جواب خانه ای که سال‌ها در آن خو گرفته را چطور بدهد؟ یا جواب اتاق آبی رنگ کوچکش را؟
  • ۰۱/۰۳/۱۲
  • سایه

نظرات (۱)

میبینی چقدر تلخه؟:(

آدم دقیقا میره و دیگه هیچوقت برنمیگرده... چون وقتایی که برمیگرده دیگه نه خودش همون دختر قبلیه نه خونه نه رابطه ی اعضای خانواده. همه چیز تغییر میکنه درحالی که هیچ چیز تغییر نمیکنه! یه چیز بدیه-_-

پاسخ:
یه جورایی تلخ نیست ولی درامه. یعنی یه شادی خیلی زیاد که با کَندن از جایی که بهش عادت داشتی همراهه. من خودم واقعا دوست دارم هر چه زود تر برم سر خونه مون ولی در عین حال میگم قدر لحظات با پدر و مادر و بیشتر بدونم. یه همچین چیزی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">