پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

آسمون اینجا خاکستریه

پنجشنبه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۲۵ ق.ظ
عروسی پسر عموی جناب همسایه بود. در راه عروس کشان، سرم را کمی از شیشه بردم بیرون، و آسمان را پرستاره دیدم. با شکوه بود. با عظمت، زیبا و جادویی. از شب‌های تهران خوشم نمی آید. کاش می شد آسمان مشهد را می‌کندم و با خودم به تهران می بردم. آن وقت شاید تهران کمی دوست داشتنی تر می‌شد!
*عنوان قسمتی از تیتراژ آغازین متهم گربخت
  • ۰۱/۰۳/۱۲
  • سایه

نظرات (۱)

  • صابر اکبری خضری
  • اما شب بیابون...

    رفتیم و چرخی دور میدون زدیم
    ماه که در اومد، به بیابون زدیم...

    آخ که بیابون چه شبایی داره
    شب تو بیابون چه صفایی داره...

    شب تو بیابون خدا بساط کن 
    اونجا بشین با خودت اختلاط کن!

    شبا همیشه آه می کشم هی
    شبا رو مثل ماه می کشم هی!

    پاسخ:
    دقیقا یه همچین چیزی :)👌🏻👌🏻👌🏻
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">