پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

چرخه ناقص

سه شنبه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۱، ۰۳:۲۳ ق.ظ

به غایت کلافه ام. برای «احتمال افتادن سوسک از دریچه کولر» یکهو از جا پریدم و گریه کردم. حس می کنم ذهنم یک سیاهچاله است که هر چه در آن پدیدار می شود، به آنی از بین می رود. نمی توانم به چیزی جز هورمون ها و نخوابیدن نسبتش دهم. نمی‌دانم دقیقا چرا و از چی کلافه ام و همین باعث می شود بیفتم روی دور سرزنش که «چطور انقدر بالغ نیستی که بر احوالاتت مسلط باشی؟» و همینطور سراشیبی کلافگی را سر بخورم به سمت پایین. خواستم بگویم [به قول محیا منصوریان] اینجا زندگی واقعی جریان دارد! یک شب با خنده و یک شب هم اینطور. 

  • ۰۱/۰۳/۱۰
  • سایه

نظرات (۳)

هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت

کندم قصد دل ریش به آزار دگر...

خیلی دلم میخواد زندگی واقعی رو با واقعیت های زندگی معنی کنم!

جالب بود برام.

پاسخ:
👌🏻
جمله پایینتون رو حقیقت متوجه نشدم.
  • یاس ارغوانی🌱
  • منم خیلی کلافم و امروز با خودم درحال مرور و بررسی حال بدم بودم که فهمیدم حسابی کلافم! 

    همین کلافگی با موضوعات کوچیک شدت می‌گیره مثل احتمال افتادن سوسک از دریچه کولر! :(

    پاسخ:
    دقیقا :( مثل یه ظرف پر می مونه که را یه قطره کوچیک سرازیر میشه

    منظورم اینه که اتفاقات روزمرهٔ و وقایع تلخ و شیرین زندگی را جزء لاینفک حیات بدانم و از حقیقت زندگی ام جدا ندانم...

    پاسخ:
    درسته واقعا 👌🏻 حق با شماست 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">