پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

1689

چهارشنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۲۰ ب.ظ

دیشب یکی از دانش آموز های 3 سال پیشم توی مدرسه بعد از دو سال پیام داد و بعد سلام و احوال پرسی نوشت: "من راستش از بچه ها شنیدم که شما حرفت رو رک به کادر مدرسه زدی و بعد اومدی بیرون، خواستم بگم به عنوان کسی که پشتیبان و مشاورش بودی خیلی بهت افتخار می کنم به خاطر این کار! جدا خوشحال و مفتخرم که همچین کسی با این شخصیت قوی و صادق مشاورم بوده."

آن داستان مدرسه و دو جلسه ای که با مدیر مدرسه داشتم و بعد استعفای پیش از موعدم، برایم کلی درس داشت و چند درجه مرا بزرگ تر کرد. قطعا بی اشتباه و تقصیر نبوده ام و امیدوارم خداوند از من بگذرد، اما آن شجاعت را مدیون لطف خدا و آدم های زندگی ام هستم. و صد البته حرف دانش آموزم خوشحالم کرد و با خودم گفتم یادم باشد اگر روزی کار کسی به نظرم خوب و درست آمد، حتما نظرم را به او بگویم! 

  • ۰۱/۰۳/۰۴
  • سایه

نظرات (۲)

منم شجاعتتو تحسین میکنم :)

پاسخ:
شما که سروری، ولی هنوزم یه کوچولو ترسو ام:)

جا داره مجدد از این تریبون بهت بابت اون کار افتخااار کنم. و نیز بهم بگو این شاگردت کی بوده که بدونم زین پس به کی باید ارادت داشته باشم 

پاسخ:
ای بابا خانم محمدی ارادت داریم =}
فکر کنم نمیشناسیش
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">