(فعلا و کمی) رها، رها، رها من.
کنکور ارشد هم امروز تمام شد. با همه بالا و پایین هایش، 100 و خورده ای تستم را پر کردم و با آرامش از جلسه آمدم بیرون. هیچ استرسی نداشتم، انگار می دانستم آنچه باید بشود - که به گمانم قبول نشدن باشد - می شود و قرار نیست معجزه یا فاجعه ای سر جلسه رخ دهد. البته کمی قبل از نشستن سر جایم تپش قلب گرفته بودم که فهمیدم ظاهرا مقادیری از اضطراب برای هر گونه آزمونی طبیعی ست و اصلا فرقی نمی کند خوانده باشی یا نخوانده. توی کلاسمان 13 نفر دانشجوی روانشناسی - و غیر روانشناسی - نشسته بودند که از هر دری صحبت می کردند. من و یک عزیز دیگر تنها کسانی بودیم که صحبتی نمی کردیم. ساعت 8:30 دفترچه ها را باز کردیم و آزمونی که یک سال در این وبلاگ بابتش ناله کرده بودم را جلوی رویم می دیدم. زبان را خیلی خوب دادم (ان شاء الله!!)، آمار و رشد را کج دار و مریز بردم جلو و فیزیولوژی را دیگر زیادی کج داشتم و ریخت :)) و خب 4-5 تست بیشتر نزدم که آنها را هم مطمئن نیستم! اما اصلا بابتش ناراحت نیستم. تماما با خودم در مورد سالی که گذشت روراست و صریح بوده ام و از لحاظ روحی آمادگی برای یک شروع دوباره و آهسته و پیوسته را دارم. آمادگی دارم تا با خودکار canco روان و نرمی که به تازگی خریده ام، در کلاسور A5 زیبایم که هدیه ای ارزشمند است، نکته های مهم بالینی و رشد و آسیب را بنویسم. البته بعد از یکی دو ماه آزادی و استراحت مطلق!
- ۰۱/۰۲/۳۰
بابا با این اوصاف قبووولی. خیلی زیاد زدی و خب هرجوری حساب کنی قطعا تعداد قابل توجهیشم درسته دیگه.
ایول. شیرینی چی میدی؟