1685
دوشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۸:۰۹ ب.ظ
درست زمان هایی که فکر می کردم نزدیک شده ام، درست زمان هایی که همه انرژی روانی ام اجازه می داد نزدیک شوم و دلبستگی را ایجاد کنم، در دوردست ترین نقطه ممکن خودم را می دیدم که ناامید ایستاده ام و پر خشم این فاصله ایجاد شده را می نگرم. از همان بدو تولد تمام ذرات وجودم این نزدیکی و دوست داشتن را طلب می کرد، از همان گریه اول در اتاق عمل با زبان بی زبانی نزدیکی جویی می کردم و انگار هر دفعه تا لب چشمه برده می شدم و تشنه برگردانده. من نمی دانم این خشم 22 ساله را چه طور و چگونه باید رفع کنم. در عین حال که حسی ندارم اما هنوز مثل یک بچه کوچک آسیب پذیرم. دقیقا همان طور که وِرنر می گفت، فرایند میکروژنز را تجربه می کنم. دیگر حوصله نوشتن ندارم.
- ۰۱/۰۲/۲۶