پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

شما افسرده اید! نفر بعد.

جمعه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۶:۴۳ ب.ظ

در گروه روانشناسان موسسه مدت عضوم. هر چند وقت یکبار یک نفر یک کیس مطرح می کند و بقیه درباره اش نظر می دهند و دست آخر هم مسئول گروه نظرات را جمع بندی می کند و در قالب پیام نهایی ارائه می کند. اکثرشان دکترند و مدت هاست که مراجع می بینند. من اظهار نظری نمی کنم هنوز زیادی جوجه ام، فقط وقت هایی که حوصله داشته باشم نظراتشان را می خوانم تا چیزی از بینشان یاد بگیرم. چیزی هم یاد می گیرم؟ کمی تا قسمتی! ولی فهمیده ام که چقدر روانشناس ها مثل نقل و نبات شروع به زدن برچسب ها و تشخیص گذاری ها می کنند! چقدر به راحتی شخص را درگیر دارو درمانی می کنند، چقدر همه چیز را ساده می انگارند! جایی در کتاب روانشناسی فیرس و البته در صحبتی که با آقای همسایه داشتم، خواندم که یکی از فواید تشخیص این است که کار را برای آدم ها راحت می کند! کاری ندارد اگر ملاک های DSM را بگذاری جلویت و دانه دانه به آدم ها برچسب بزنی. چند وقتی ست خلق اش پایین است؟ خواب و تغذیه اش بهم خورده؟ ارتباطات اجتماعی اش مختل شده؟ بینگو! او افسرده است! نه من این مدل برچسب زدن را قبول ندارم. یکبار داشتم با خانم صاد درباره روانشناس های دیگر و اساتید صحبت می کردم و او گفت که بعضی از استاد های بزرگ حتی آسیب شناسی را قبول ندارند. آن روز حرفش را تایید کردم بدون اینکه بفهمم دقیقا یعنی چی. و حالا خودم در مرز بی اعتقادی به آسیب شناسی ایستاده ام. نقطه شروعش وقتی بود که تابستان 1400 شروع کردم از روی کتاب کاپلان، بخش مربوط به اسکیزوفرنی را خواندم. هر چقدر جلوتر می رفتم به نظرم تباه تر می آمد. به نظر من واقعیت این است که انسان هنوز در اول وصف اختلالات روانی مانده و صد البته دیدگاه DSM نسبت به "انسان" چنین چیزی را می طلبد. یک آدم سالم ولی بی حوصله را در نظر بگیرید که یکهو برچسب "افسرده" را با خود حمل کند. انگار تازه بعد از گرفتن این تشخیص سیر تباهی اش بیشتر می شود! انگار تازه به سمت افسرده "شدن!" می رود. آدم ها دوست دارند دسته بندی کنند و حتی در درسته بندی قرار بگیرند!! اگر دقت کرده باشید بعضی آدم ها دوست دارند که "فوبیا" داشته باشند و مدام از آن برای آدم های مختلف بگویند. دوست دارند که موود پایینی از خود نشان دهند و همه بفهمند که آنها تشخیص افسردگی گرفته اند.

به نظر من اکثر تشخیص ها در بهترین حالت ساده انگاری ست. البته نمی توان کلا آسیب شناسی را بیخیال شد. این پست، پست بسیار غیر دقیقی بود و راستش نمی دانم بعد ها خودم اگر بخواهم مراجع ببینم دقیقا چه کار خواهم کرد.

  • ۰۱/۰۲/۰۹
  • سایه

نظرات (۷)

من همیشه دوستانم که دچار مشکلات اینچنینی بودند رو به مشاور ارجاع میدادم اما بعد از مدتی تصمیم گرفتم بابت مشکلات خودم به مشاور مراجعه کنم ببینم نظرش چیه . بعد از چند جلسه به این جمع بندی رسیدم مشکلات روحی و روانی رو با نسخه های خشک و یک خطی روانشناسی نمیشه درمان کرد . حتی تسکین هم نمیشه داد . البته این رو نمیخوام به همه تعمیم بدم اما ... .

تجربه شخصی خودم اما ادبیات درمانی بود . خواندن از کسانی که درد رو نه از کتاب های صرفا تئوری ، بلکه با پوست و گوشتشون لمس کردند و چشیدن و در نهایت روایت کردن .

پاسخ:
اگر روانشناس به قول شما تک خطی و صرفا بر اساس پروتکل خاصی بره جلو حرف شما رو قبول دارم، اما گاهی خود آگاهی و تبیین احوالات نیاز به کمک نفر سوم (مثلا روانشناس) داره. با وجود تمام این ها به نظرم نیاز به روانشناس یا مشاور نفی نمیشه اما متاسفانه اکثرا با شرکت در کارگاه نوعی درمان خاص و داشتن مدرک ارشد، میتونن مراجع ببینن و خب گزینش خاصی اتفاق نمیفته و مشکلاتی بوجود میاد.
ادبیات هم می تونه موثر باشه، البته کمی هم شخصی‌ هست. شاید بعضی ارتباط برقرار نکنن.
متشکر از نظر شما.
  • صابر اکبری خضری
  • از قضا خیلی دقیق بود به نظرم!
    درود بر شما!

    پاسخ:
    متشکرم :) خوشحالم که به نظرتون دقیق اومده.

    سلام

    با این ساده‌انگاری خیلی موافقم

    تجربه‌ی این مسئله بدبینی و بی‌اعتمادی زیادی ایجاد می‌کنه نسبت به روان‌شناس یا درمانگر و چون خود فرد مراجع ممکنه آسیب زیادی ببینه از این برخورد؛ بازگشت به درمان ‌‌‌‌و اعتماد دوباره به یه فرد دیگه در این حوزه براش سخت میشه

    پاسخ:
    سلام، بله حرف شما کاملا درسته. متاسفانه روانشناس هایی که تخصص و به جریان میگم «استعداد» کافی در این حیطه رو ندارند، مجبورند از روی یک پروتکل درمانی برن جلو و تمام مراجع ها رو مثل هم ببینن و مراجع هم کم کم حس می کنه توسط اون درمانگر درک نمیشه و خلاص.

    من البته از روانشناسی چیز زیادی نمی‌دونم، ولی چیزهایی که برای حل مشکلات خودم خوندم و نتیجه چند جلسه مشاوره برام همین یود که انگار نمیشه روی این علم و اصول زیاد تکیه کرد و کافی نیست برای روانِ پیچیده‌ی انسان...

    البته اون چند جلسه مشاوره تو شناختم نسبت به خودم خیلی کمک‌کننده بود و چیزی گفت که تا به حال بهش دقت نکرده بودم، با اینکه خیلی رمزگشایی کرده بودم خودم رو

    اما راهکارهاش خوشایند نبود، و سریع از این یکی به اون یکی می‌پرید، فرموله شده و قدم به قدم از روی تئوری. نظرات فی‌البداهه و تجربیاتش رو بیشتر دوست داشتم :)) 

    پاسخ:
    با اینکه نمیشه تکیه کرد خیلی موافقم، ولی نقش درمانگر خوب و عاقل و متخصص و باهوش و با استعداد اینجا خیلی پررنگ میشه. دقیقا مفید بودن فرایند درمان به این خواهد بود که یه فرایند سیال باشه که هر لحظه با توجه به نیاز مراجع تغییر کنه و حتی از نظر و تجربه خود درمانگر استفاده بشه. حرفت کاملا درسته.

    کاش این پست رو یه بازنویسی عمومی هم میکردی برای بازنشر:'' '') 

    پاسخ:
    اون قسمتای خانم صاد و ایناش رو میگی؟

    اره اره

    درباره ی درمان مبتلایان اوتیسم اگر بدونی چه شکنجه هایی داره اتفاق می‌افته و درمان اوتیسم چقدرررر ساده تر از چیزیه که همه ی این به اصطلاح روانشناسا میگن، مغزت سوت میکشه😞

    و متاسفانه وقتی نگاه به این رشته، نگاهِ بیزینسی میشه، همچین اتفاقاتی میفته

    پاسخ:
    اینی که گفتی رو شخصا اطلاعی ندارم ولی باعث تاسفه. مثلا مثل نقل و نبات به بچه برچسب ADHD و اوتیسم می زنن!
    دقیقا.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">