پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

شکایت نامه ای بعد از چهار سال.

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۵۲ ب.ظ

یکشنبه با مدیر مدرسه حرف زدم. در یک جلسه حدودا ۵۰ دقیقه‌ای. حرف هایش مفصل بود و او ۹۰ درصد صحبت را داشت می گفت که حرف هایم را می فهمد و از بابت اذیت هایی که شدم متاسف است. ولی من هیچ صداقتی در او ندیدم. دید از بالا به پایینی که در تمام این سال ها -چه سال های دانش آموزی و چه سال های کار در دوازدهم - داشت و دامنه اش تا توی جلسه هم رسیده بود، حالم را بهم می زد. غروری که با هر حرفش به صورتم می خورد، مرا از خودش و تمام مدرسه اش زده می کرد. او فکر می کرد من دخترک کوچکی ام که با وعده‌ی حقوق بیشتر و کمی ابراز تأسف سریع مغلوبش خواهم شد. حتی تا وقتی جمله ی «من از کار کردن توی مدرسه دارم عذاب می کشم» را بر زبان نیاورده بودم، به من نگاه نمی کرد. تمام تقصیر ها را انداخت گردن خانم آل - که البته او هم مقصر است - و از زیر مسیولیت شانه خالی کرد. هر چه به حرف هایش فکر می کنم بیشتر از این مدرسه و محیطش تهوع می گیرم. از «چه تجربه ای بالاتر از کار کردن در مدرسه ما!» گرفته تا تحلیل های مثلا هوشمندانه اش درباره من و فضای آشفته ام. نمی دانم او هم می فهمید که چه دیدی نسبت به آدم ها دارد یا نه، انگار ساختار های مغزش طوری چیده شده بودند که همه را از فیلتر خاصی می دید. از همان فیلتری که قرار است همه را - مردم را - دانش آموزان را - همکاران را کنترل کند. از همان فیلتری که به خودش اجازه می داد به من بگوید چه تاریخی بروم مشهد و چه تاریخی برگردم که بتوانم عید در بست در اختیارشان باشم. از همان فیلتری که خودش را در دنیا تک می نامید و می گفت کمتر کسی در دنیا بوده که هم مسئولیت سیاسی بر عهده اش باشد و هم مدرسه داری کرده باشد! آه. واقعا آه از تمام این ۴ سال و دوران دانش آموزی ام. البته زمان باید می گذشت تا من می فهمیدم چرا تمام هم دوره ای هایم از مدرسه و خانم آل و مدیر متنفرند. ساختار مدرسه تهوع برانگیز است. تعدادی حق به جانب سوء‌استفاده‌گر خاله‌زنک. من چهار سال صبح و شب در این مدرسه نفس کشیده ام. با کادر مدرسه نشسته ام و غذا خورده ام و تلفن ها و صحبت هایشان پشت سر هم دیگر را شنیده ام. دست تنگشان را موقع حقوق دادن ساعتی ۶-۷ هزار تومان به پشتیبان همه کاره سال اولی اش دیده ام و همینطور دستِ گشاده شان را موقع شهریه گرفتن از بچه ها. از نحوه گزینش نیروی انسانی شان تا نحوه برخورد با دبیر هایشان را چشیده ام و حالا بعد ۴ سال می توانم بگویم این مدرسه مریض است و تنها آدم هایی در آن دوام می آورند که شبیه این ساختار مریض باشند: جزوی از این آدم های خاله زنک و غیر دلسوز. و من برای پایان این ۳-۴ ماه تا کنکور بچه های این دوره لحظه شماری می کنم. که دیگر گوشی ام وقت و بی وقت میزبان حملات پشت سر هم کادر اجرایی دبیرستان نباشد. که دیگر در اسنپم مکان منتخبی به نام مدرسه با قیمت سفر ۴۰-۵۰ تومان به بالا وجود نداشته باشد. من برای پاک کردن نامم از کادر پیش دانشگاهی لحظه شماری می کنم. صبر، صبر، تا پیروزی.

  • ۰۰/۱۱/۱۹
  • سایه

نظرات (۳)

بگردم، چجوری 50 دقیقه تحملش کردی واقعااااا!!! 

پاسخ:
به سختی خواهر، به سختی :)

عه، هیچ وقت فکرشم نمی کردم! می دونید که ظاهر اون مدرسه از بیرون چقدر موجه و حتی دوست داشتنیه.

پاسخ:
به نظرم یه قسمت ماجرا وقت دانش آموزیه، یه قسمت بحث کار کردن و همکاری با مدرسه. من توی قسمت اول چیز بدی تجربه نکردم بلکه خوب هم بود، ولی اکثر دوستام نه. بعد که خودم شروع به کار کردم تازه برخورد رو با بقیه بچه ها دیدم و با کادر و ...

نمی‌دونم.. کلا من بد نشنیده بودم ازش. ولی الان دارم فکر می‌کنم نکنه معلمای ما هم دارن اذیت می‌شن و مجبورن با دلی شکسته لبخند بزنن =)) یا نکنه مدیرای ما هم همین طوری ان و ظاهرشون نشون نمیده =)) #اورتینک

پاسخ:
نمیدونم واقعا :) من خودم معلم یه مدرسه دیگه ام و اونجا اصلا خدا رو شکر اذیت نمی شم. خیلی به نوع دیدگاه مدرسه و ساختار مدیریتی ش بستگی داره. ولی دیگه کم کم معلوم میشه. بعضی معلم ها و مدیر ها و معاون ها واقعا دلسوزن :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">