پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

به شما از دور سلام مادرجان :)

جمعه, ۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۲:۵۹ ق.ظ

امروز پنجمین سالگرد مادربزرگ پدری آقای همسایه - مادرجان - بود. من مادرجان را ندیده ام ولی بسیار وصفش را از خانواده و خود آقای همسایه شنیده‌ام. امروز پدر آقای همسایه گفتند مادر جان چندین سال پیش، برای عروسی آقای همسایه هدیه ای را به من سپرده بود، و گفته بود که من عروسی نوه‌ام را نمی‌بینم اما توی عروسی این هدیه را از طرف من به عروس و داماد بدهید و آنجا یاد من را هم زنده کنید.

با شنیدن این حرف، دلم برای پیرزن مهربان و کمی تپلی توی عکس ها رفت که شعاع محبتش تا روز ها و سال‌ها بعد از فوتش به ما رسیده و از ما عبور کرده است. نور قلبش انگار از دنیایی دیگر به من می‌رسد و دلم را گرم می‌کند. مادرجان را ندیده‌ام، اما او قطعا من را الان از دنیایی دیگر در حال تماشا ست. اگر فاتحه ای بخوانید، منت بر سرم می‌گذارید.

  • ۰۰/۱۱/۰۱
  • سایه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">